مینویسم

می‌نویسم
تا زنی را که دوست دارم
از شهر بی‌شعر
شهر بی‌عشق
شهر اندوه و افسردگی رها کنم

می‌نویسم تا از او ابری نم‌بار بسازم
تنها زن و نوشتن
ما را از مرگ می‌رهاند



#نزار_قبانی
@dastkhatcafe
دیدگاه ها (۱)

پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرددر تب دردی که مثل زندگی جبری اس...

بی رنگ رُخَت زمانه زندان من است !• حضرت مولانا #عکس_نوشته💙

از روزی که عشق‌ات را به من دادیجوهر قلم‌ام پُررنگ‌تر شدهدفتر...

مگشا اغوشت راهر مسافری زائر نیستگاه قلندری است بشکستن چراغ م...

زیبایی ایران به گویش ها و لهجه هایش است 💚استاد بهمن بیگی در ...

باد پاییزی ؟ کاش خدا بودم نسیم خنک اول مهر میشدم که بپیچم ل...

باد پاییزی ؟ کاش خدا بودم نسیم خنک اول مهر میشدم که بپیچم ل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط