عنوانخود کرده را تبدیر نیست
عنوان📃:خود کرده را تبدیر نیست
پارت𝟽
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
×:باشه
ـــــــــــــــــــــــــــــ ویو بعد صبحانه ــــــــــــــــــــــــــــ
:ایزول
_:اتییییی
(همدیگه رو بغل کردن)
:دلم برات تنگ شده بود
_:یه روز ندیده بودیماا
:من هر دقیقه دلتنگتم
×:بریم ات؟
_:از آن دور شو بعدشم بریممم؟
:عع ایزول چیزی رو باید بهت توضیح بدم
(درحال توضیح دادن)
_:خب خب وایسا ببینم یعنی من الان باید با شما بیام عمارتتت(ذوق زده)
:ببخشی
_:نه نه اشکال ندارد فقط اونجا برادری چیزی داریی؟
×:خبب اره
_:بریم داره دیر میشه فقط لطفاً منو باز کن
×:باشه بابا
(ایزول رو باز کرد)
×:خیلی خواهر هیزی داری و بنعفته که خودتم هیز باشی(زیر لب)
:چیزی گفتی؟
×:نه بریم
(بچه ها نمیخوام این فیک زیاد اهم داشته باشه درحد کبودی🤷🏻 :ادمین نمیخوای بری سراغ بقیه داستان
ات به تو چههه)
ــــــــــــــــــــ ویو ات ـــــــــــــــــــــ
ولش رفتیم سوار ماشین بشیم ایزو نشست عقب جیمینم بهم اشاره کرد که جلو بشینم رفتم جلو و خلاصه دیگه منتظر بودم تا برسیم تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد بلاخره رسیدیم عمارت بزرگی بود خیلیم خوشگل بود نگاه سنگین یکیو روی خودم حس کردم برگشتم دیدم یه دختره با عصبانیت داره میاد سمتم زدم به شونه به جیمین
الا:جیمین ایشون کی باشن؟؟
(با لحن کمی عصبی)
×:معرفی میکنم اتت همسرم
م ج:مبارکه پسرمممم سلام عزیزم
(رو به ات)
:سلامم
حمایت شممم✨❤️
پارت𝟽
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
×:باشه
ـــــــــــــــــــــــــــــ ویو بعد صبحانه ــــــــــــــــــــــــــــ
:ایزول
_:اتییییی
(همدیگه رو بغل کردن)
:دلم برات تنگ شده بود
_:یه روز ندیده بودیماا
:من هر دقیقه دلتنگتم
×:بریم ات؟
_:از آن دور شو بعدشم بریممم؟
:عع ایزول چیزی رو باید بهت توضیح بدم
(درحال توضیح دادن)
_:خب خب وایسا ببینم یعنی من الان باید با شما بیام عمارتتت(ذوق زده)
:ببخشی
_:نه نه اشکال ندارد فقط اونجا برادری چیزی داریی؟
×:خبب اره
_:بریم داره دیر میشه فقط لطفاً منو باز کن
×:باشه بابا
(ایزول رو باز کرد)
×:خیلی خواهر هیزی داری و بنعفته که خودتم هیز باشی(زیر لب)
:چیزی گفتی؟
×:نه بریم
(بچه ها نمیخوام این فیک زیاد اهم داشته باشه درحد کبودی🤷🏻 :ادمین نمیخوای بری سراغ بقیه داستان
ات به تو چههه)
ــــــــــــــــــــ ویو ات ـــــــــــــــــــــ
ولش رفتیم سوار ماشین بشیم ایزو نشست عقب جیمینم بهم اشاره کرد که جلو بشینم رفتم جلو و خلاصه دیگه منتظر بودم تا برسیم تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد بلاخره رسیدیم عمارت بزرگی بود خیلیم خوشگل بود نگاه سنگین یکیو روی خودم حس کردم برگشتم دیدم یه دختره با عصبانیت داره میاد سمتم زدم به شونه به جیمین
الا:جیمین ایشون کی باشن؟؟
(با لحن کمی عصبی)
×:معرفی میکنم اتت همسرم
م ج:مبارکه پسرمممم سلام عزیزم
(رو به ات)
:سلامم
حمایت شممم✨❤️
- ۱.۳k
- ۲۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط