🍷ارباب و برده 🍷پارت 22
🍷ارباب و برده 🍷
پارت_22
ا/ت: آخه......آخه......دخترای داخل عمارت نگات میکنن( با کیوتی هرچه تمام..)
کوک:هه....خب؟(نیشخند)
ا/ت:خب.....خب.....میشه یه چیزی بپوشی....که....نگات نکنن؟!(خجالت)
کوک: چرا نمیخوای نگام کنن؟
ا/ت:آخه.....میدونی.....
کوک: باشه....(میخنده و یه لباس دکمه دار مشکی از روی چوب رختی برمیداره و میپوشه)
کوک:چیزی میخوای برات بیارم ؟
ا/ت:نه ممنون.....
کوک:باش
*میره بیرون و در رو میبنده*
ویو ا/ت:....چرا انقدر تاکیید داره که تو جمع باهاش صمیمی باشم؟چرا گفت اگه کنارش باشم استرس نمیگیره؟ اصلا چرا حرفمو گوش کرد و لباس پوشید؟اصلا من چرا دارم همچین فکر هایی میکنم؟! واااااااااای خدایااااااا...
از رو تخت بلند شدم و رفتم که لباسامو عوض کنم.....هیچ لباسی اونجا نبود....واسه همین یه لباس دکمه دار از داخل کشوی کوک برداشتم و بدون شلوار پوشیدمش......دکمه هاشو بستم و موهامو با کلیپس بستم و در اتاقو باز کردم و رفتم طبقه ی پایین که ببینم اونجا چه خبره.....همین که رسیدم تو آشپز خونه و از راهرو پیچیدم خوردم به کوک.......و گفتم :
ا/ت:....عااااا......وای ببخشید کوک.....حواسم نبود(سرش به سینه ی کوک خورده بود و درد داشت و دسشو گزاشته بود رو سرش)
کوک:اشکال نداره.....سرت درد گرفت،؟صب کن ببینم...ای لباس چقدر آشناست؟؟
ا/ت: عا....این.....ببخشید بی اجازه تنم کردم ....آخه تو اتاقت لباسی نبود بپوشم .....واسه همین اینو پوشیدم.....بهم میاد؟!(با لحن بچگونه و خودشو تکون میده مثل بچه ها)
کوک:آره.....بهت میاد.....ولی.....با شلوار قشنگ تره.....
ا/ت:واقعا؟فک میکردم پسرا دوس دارن لباس دوست دختراشون باز باشه؟
کوک: دوست دختر؟هه! خب.....همه ی پسرا دوس دارن.....ولی.....وقتی باهم تنها باشن...!
ا/ت:منظورت چیه؟
کوک:خب من از اینکه اینطوری نگات کنم خوشم میاد...ولی....با وجود اینهمه پسر و مرد تو این عمارت....دوس ندارم همچين لباسی بپوشی.....چون دوس ندارم کسی جز من نگات کنه......چون......بدنت فقط مال منه! OK?
ا/ت: باشه.....پس.....میرم یه چیز دیگه میپوشم،فقط یه سوال؟ چرا گفتی بدن من مال توعه؟؟
کوک: واضح نیست؟ چون تو برده ی منی خب؟ و مال منی....پس هر چیز مربوط به تو ...مربوط به منه! باشه؟(صورت ا/ت رو تو دستاش قاب میکنه)
ا/ت؛آها.........باشه^^
کوک:...........
{پایان}
به سینگل به گور بودنتون پی ببرید...دوستان😑😞
پارت_22
ا/ت: آخه......آخه......دخترای داخل عمارت نگات میکنن( با کیوتی هرچه تمام..)
کوک:هه....خب؟(نیشخند)
ا/ت:خب.....خب.....میشه یه چیزی بپوشی....که....نگات نکنن؟!(خجالت)
کوک: چرا نمیخوای نگام کنن؟
ا/ت:آخه.....میدونی.....
کوک: باشه....(میخنده و یه لباس دکمه دار مشکی از روی چوب رختی برمیداره و میپوشه)
کوک:چیزی میخوای برات بیارم ؟
ا/ت:نه ممنون.....
کوک:باش
*میره بیرون و در رو میبنده*
ویو ا/ت:....چرا انقدر تاکیید داره که تو جمع باهاش صمیمی باشم؟چرا گفت اگه کنارش باشم استرس نمیگیره؟ اصلا چرا حرفمو گوش کرد و لباس پوشید؟اصلا من چرا دارم همچین فکر هایی میکنم؟! واااااااااای خدایااااااا...
از رو تخت بلند شدم و رفتم که لباسامو عوض کنم.....هیچ لباسی اونجا نبود....واسه همین یه لباس دکمه دار از داخل کشوی کوک برداشتم و بدون شلوار پوشیدمش......دکمه هاشو بستم و موهامو با کلیپس بستم و در اتاقو باز کردم و رفتم طبقه ی پایین که ببینم اونجا چه خبره.....همین که رسیدم تو آشپز خونه و از راهرو پیچیدم خوردم به کوک.......و گفتم :
ا/ت:....عااااا......وای ببخشید کوک.....حواسم نبود(سرش به سینه ی کوک خورده بود و درد داشت و دسشو گزاشته بود رو سرش)
کوک:اشکال نداره.....سرت درد گرفت،؟صب کن ببینم...ای لباس چقدر آشناست؟؟
ا/ت: عا....این.....ببخشید بی اجازه تنم کردم ....آخه تو اتاقت لباسی نبود بپوشم .....واسه همین اینو پوشیدم.....بهم میاد؟!(با لحن بچگونه و خودشو تکون میده مثل بچه ها)
کوک:آره.....بهت میاد.....ولی.....با شلوار قشنگ تره.....
ا/ت:واقعا؟فک میکردم پسرا دوس دارن لباس دوست دختراشون باز باشه؟
کوک: دوست دختر؟هه! خب.....همه ی پسرا دوس دارن.....ولی.....وقتی باهم تنها باشن...!
ا/ت:منظورت چیه؟
کوک:خب من از اینکه اینطوری نگات کنم خوشم میاد...ولی....با وجود اینهمه پسر و مرد تو این عمارت....دوس ندارم همچين لباسی بپوشی.....چون دوس ندارم کسی جز من نگات کنه......چون......بدنت فقط مال منه! OK?
ا/ت: باشه.....پس.....میرم یه چیز دیگه میپوشم،فقط یه سوال؟ چرا گفتی بدن من مال توعه؟؟
کوک: واضح نیست؟ چون تو برده ی منی خب؟ و مال منی....پس هر چیز مربوط به تو ...مربوط به منه! باشه؟(صورت ا/ت رو تو دستاش قاب میکنه)
ا/ت؛آها.........باشه^^
کوک:...........
{پایان}
به سینگل به گور بودنتون پی ببرید...دوستان😑😞
۱۲.۱k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.