سرمو گذاشته بودم روی شونه اش و با گریه ازش پرسیدم

سرمو گذاشته بودم روی شونه اش و با گریه ازش پرسیدم

چرا سرد شدی؟

دوستم نداری ؟

دسشو حلقه کرد دور گردنم و تو چشام نگاه کرد

گفت نازنینم !

این حرفا دیگه از من و تو گذشته من و تو پیر احساسات شدیم

اگه بخوایم جمعش کنیم میشه صد تا جلد کتاب

که تو هر صفحه اش اشکای توئه

تو اول صفحه ای و من ته صفحه

حتی اینجا هم از هم دوریم و کنار هم نیسیم


همین جور که تو چشام زل زده بود

اشک تو چشاش جمع شد و خنده تلخی زد

و گف میگذره غصه نخور من همیشه دوست دارم و تا اخرش باهاتم

فقط دنیا حسوده نمیذاره مال من بشی

اشکاشو پاک کردم و گفتم

همین که دلت با منه این یعنی تموم دنیـــــــــــا ...
دیدگاه ها (۲)

تو را قسم می دهم به جان خودم که می گویی دوستم داری به خواب ه...

تو اندازه کدام قله ای که هر چه می پیمایمت فتحت نمی کنم ؟چه ع...

خدایا سلام...بازم منم، آره همون که امروز تو عصبانیت اون همه ...

فقر از دیدگاه دکتر شریعتی می خواهم بگویم فقر همه جا سر می ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط