خون آشام عزیز (55)
در به در دنبال جیمین میگشتم. رفتم پیش دوستش سوهو..
سوهو : هی جونگکوک اینجا چیکار میکنی..
جونگکوک : خبری از جیمین نداری؟
سوهو : چرا؟.. چیزی شده؟
جونگکوک : انگار غیب شده تلفنش رو جواب نمیده. امروزم مدرسه نرفته..
سوهو : عجیبه.اخه دیشب باهم رفتیم گیم زدیم..
جونگکوک : گیم؟ چه ساعتی رفتین و برگشتین؟..
سوهو : ساعت 10 برگشتیم اما تعجب کردم جیمین قرار بود دیشب خونه ما بمونه ولی رفت..
جونگکوک : میشه کلا توضیح بدی چی شد؟..
سوهو : با جیمین اومدیم سمت خونه ی ما که یهو تلفن جیمین زنگ خورد جیمین رفت یه گوشه شروع به حرف زدن کرد متوجه نشدم داشت درباره ی چی حرف میزد اما هر چی بود بعد از اون با قیافه ی نگران اومد سمتم بعدش گفت که باید بره بعدشم رفت.. بدون اینکه چیزی بگه..
جونگکوک : نفهمیدی کجا میره؟..
سوهو : نه نفهمیدم ولی جاهایی که معمولا میره رو میدونم ادرسشونو برات میفرستم.. جونگکوک :باشه..
بعدش سوهو آدرس تمام مکان هایی که میشه جیمین رو پیدا کرد فرستاد. به تک تک جاهایی که گفته بود رفتم. 10 تا مکان بود همه جاشو رفتم فقط یک مکان موند اونم یه کلاب بود که خیلی وقت میشد تعطیل بود. رفتم در زدم. کسی جواب نداد دوباره در زدم یهو یه صدای آشنا جواب داد..
جیمین : اینجا تعطیله..
جونگکوک : قرقره رو بده بالا.. منم جونگکوک
جیمین : کی؟
جونگکوک : جونگکوکم..
جیمین : (قرقره رو میده بالا) چطوری پیدام کردی..؟
بدون جواب وارد شدم..
جونگکوک : وقتی آدم عقل داشته باشه پیدا کردن همه چیز براش آسونه..
جیمین : اینجا چی میخوای..
جونگکوک : تهیونگ نگرانت بود اومدم پیدات کنم.. چرا یهو غیب شدی..
جیمین : به هیچ کس ربطی نداره.. ببین من الان هیچیم سر جاش نیست بهتره بری..
جونگکوک : فقط اومدم کمکت کنم..
جیمین : کمک؟.. من نیازی به کمک ندارم..
یهو صدای گریه یه بچه اومد. جیمین رفت سمت سالن اصلی کلاب.باهاش رفتم یه بچه اونجا بود جیمین بچه رو بغل کرد تا آروم بشه...
جونگکوک : بچه؟!.. این بچه مال کیه..
جیمین : داستانش درازه..
جونگکوک : دزدیدیش؟..
جیمین : چی داری میگی چرا باید بچه ی خودمو بدزدم؟..
جونگکوک : متوجه حرف نمیشم یعنی چی بچه خودت..
جیمین : بچه رو بگیر برم براش شیر درست کنم..
جیمین رفت برا بچه شیر درست کنه. حرفش عجیب بود یعنی چی بچه ی خودش یعنی اون زن داره؟.بعدش بچه رو آروم کردیم و شروع به توضیح دادن کرد..
جیمین : من با یه دختری تو رابطه بودم سه ماه پیش باهاش کات کردم. اون ازم حامله شده بود و نگفته بود که حاملست تا اینکه بچه به دنیا اومد بعد از چهار هفته بهم زنگ زد و موضوع رو گفت رفتم دیدنش ولی اون با گستاخی تمام بچه رو داد دستم و رفت.. من نمیتونم نگهش کنم..
جونگکوک : پس موضوع اینه.. حالا میخوای چیکار کنی..
جیمین : تنها راهی که میمونه اینه بسپارمش به پرورشگاه..
جونگکوک : چطوری میخوای این کارو کنی؟.. میخوای بری بچه رو بدی بگی من بچمو نمیخوام میدم به شما؟.. خلی؟..
جیمین : بنظرت چیکار کنم؟.. بنظرت اگه نگهش دارم براش میتونم آینده ی طلایی بسازم؟
جونگکوک : زود تصمیم نگیر امشبو بیا بریم خونه ی تهیونگ بمونیم.. تا ببینیم فردا چی میشه.. زود باش خودتو ناراحت نکن.. چیزیه که شده..
بچه رو برداشتیم و رفتیم خونه ی تهیونگ. موضوع رو به تهیونگ هم گفتیم. بنظر میومد تهیونگ علاقه ی شدیدی به بچه داشت برا همین نظرشو گفت..
تهیونگ : جیمین تو باید بچه ی خودتو بزرگ کنی نزار اون بیخانمان بشه براش یه آینده ی طلایی بساز که پشمای مامانشم بریزه. اول برو کار پیدا کن بعدش برو یه خونه پیدا کن..
جیمین : چقدر تو ساده فک میکنی ولم کن توروخدا کاش اصلا نمیومدم اینجا..
تهیونگ : آخه چطور دلت میاد این بچه رو ولش کنی ببینش چه ناناز هههههه.. جونگکوک باهام موافقی..
جونگکوک : نظری ندارم..
تهیونگ : خب این کوچولو اسمم داره؟..
جیمین : نه.. نمیدونم.
جونگکوک : براش یه اسم میزاریم پارک سه مین؟.. پارک جونگ لی؟..
تهیونگ : نه اینا خیلی زاین.. مین جی چطوره..
جیمین : جیهون....اسمش جیهونه..
تهیونگ : سلام جیهون کوچولو!.. جیمین بچتو دیگه بهت نمیدم..
اسم بچه شد جیهون.تهیونگ کلی با جیهون بازی کرد. موقع خواب هم جیهون وست منو تهیونگ خوابیده بود. حالا جیمین تصمیم خودشو گرفته بود و قرار شد خودش جیهونو بزرگ کنه....
سوهو : هی جونگکوک اینجا چیکار میکنی..
جونگکوک : خبری از جیمین نداری؟
سوهو : چرا؟.. چیزی شده؟
جونگکوک : انگار غیب شده تلفنش رو جواب نمیده. امروزم مدرسه نرفته..
سوهو : عجیبه.اخه دیشب باهم رفتیم گیم زدیم..
جونگکوک : گیم؟ چه ساعتی رفتین و برگشتین؟..
سوهو : ساعت 10 برگشتیم اما تعجب کردم جیمین قرار بود دیشب خونه ما بمونه ولی رفت..
جونگکوک : میشه کلا توضیح بدی چی شد؟..
سوهو : با جیمین اومدیم سمت خونه ی ما که یهو تلفن جیمین زنگ خورد جیمین رفت یه گوشه شروع به حرف زدن کرد متوجه نشدم داشت درباره ی چی حرف میزد اما هر چی بود بعد از اون با قیافه ی نگران اومد سمتم بعدش گفت که باید بره بعدشم رفت.. بدون اینکه چیزی بگه..
جونگکوک : نفهمیدی کجا میره؟..
سوهو : نه نفهمیدم ولی جاهایی که معمولا میره رو میدونم ادرسشونو برات میفرستم.. جونگکوک :باشه..
بعدش سوهو آدرس تمام مکان هایی که میشه جیمین رو پیدا کرد فرستاد. به تک تک جاهایی که گفته بود رفتم. 10 تا مکان بود همه جاشو رفتم فقط یک مکان موند اونم یه کلاب بود که خیلی وقت میشد تعطیل بود. رفتم در زدم. کسی جواب نداد دوباره در زدم یهو یه صدای آشنا جواب داد..
جیمین : اینجا تعطیله..
جونگکوک : قرقره رو بده بالا.. منم جونگکوک
جیمین : کی؟
جونگکوک : جونگکوکم..
جیمین : (قرقره رو میده بالا) چطوری پیدام کردی..؟
بدون جواب وارد شدم..
جونگکوک : وقتی آدم عقل داشته باشه پیدا کردن همه چیز براش آسونه..
جیمین : اینجا چی میخوای..
جونگکوک : تهیونگ نگرانت بود اومدم پیدات کنم.. چرا یهو غیب شدی..
جیمین : به هیچ کس ربطی نداره.. ببین من الان هیچیم سر جاش نیست بهتره بری..
جونگکوک : فقط اومدم کمکت کنم..
جیمین : کمک؟.. من نیازی به کمک ندارم..
یهو صدای گریه یه بچه اومد. جیمین رفت سمت سالن اصلی کلاب.باهاش رفتم یه بچه اونجا بود جیمین بچه رو بغل کرد تا آروم بشه...
جونگکوک : بچه؟!.. این بچه مال کیه..
جیمین : داستانش درازه..
جونگکوک : دزدیدیش؟..
جیمین : چی داری میگی چرا باید بچه ی خودمو بدزدم؟..
جونگکوک : متوجه حرف نمیشم یعنی چی بچه خودت..
جیمین : بچه رو بگیر برم براش شیر درست کنم..
جیمین رفت برا بچه شیر درست کنه. حرفش عجیب بود یعنی چی بچه ی خودش یعنی اون زن داره؟.بعدش بچه رو آروم کردیم و شروع به توضیح دادن کرد..
جیمین : من با یه دختری تو رابطه بودم سه ماه پیش باهاش کات کردم. اون ازم حامله شده بود و نگفته بود که حاملست تا اینکه بچه به دنیا اومد بعد از چهار هفته بهم زنگ زد و موضوع رو گفت رفتم دیدنش ولی اون با گستاخی تمام بچه رو داد دستم و رفت.. من نمیتونم نگهش کنم..
جونگکوک : پس موضوع اینه.. حالا میخوای چیکار کنی..
جیمین : تنها راهی که میمونه اینه بسپارمش به پرورشگاه..
جونگکوک : چطوری میخوای این کارو کنی؟.. میخوای بری بچه رو بدی بگی من بچمو نمیخوام میدم به شما؟.. خلی؟..
جیمین : بنظرت چیکار کنم؟.. بنظرت اگه نگهش دارم براش میتونم آینده ی طلایی بسازم؟
جونگکوک : زود تصمیم نگیر امشبو بیا بریم خونه ی تهیونگ بمونیم.. تا ببینیم فردا چی میشه.. زود باش خودتو ناراحت نکن.. چیزیه که شده..
بچه رو برداشتیم و رفتیم خونه ی تهیونگ. موضوع رو به تهیونگ هم گفتیم. بنظر میومد تهیونگ علاقه ی شدیدی به بچه داشت برا همین نظرشو گفت..
تهیونگ : جیمین تو باید بچه ی خودتو بزرگ کنی نزار اون بیخانمان بشه براش یه آینده ی طلایی بساز که پشمای مامانشم بریزه. اول برو کار پیدا کن بعدش برو یه خونه پیدا کن..
جیمین : چقدر تو ساده فک میکنی ولم کن توروخدا کاش اصلا نمیومدم اینجا..
تهیونگ : آخه چطور دلت میاد این بچه رو ولش کنی ببینش چه ناناز هههههه.. جونگکوک باهام موافقی..
جونگکوک : نظری ندارم..
تهیونگ : خب این کوچولو اسمم داره؟..
جیمین : نه.. نمیدونم.
جونگکوک : براش یه اسم میزاریم پارک سه مین؟.. پارک جونگ لی؟..
تهیونگ : نه اینا خیلی زاین.. مین جی چطوره..
جیمین : جیهون....اسمش جیهونه..
تهیونگ : سلام جیهون کوچولو!.. جیمین بچتو دیگه بهت نمیدم..
اسم بچه شد جیهون.تهیونگ کلی با جیهون بازی کرد. موقع خواب هم جیهون وست منو تهیونگ خوابیده بود. حالا جیمین تصمیم خودشو گرفته بود و قرار شد خودش جیهونو بزرگ کنه....
- ۲.۰k
- ۱۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط