لحضه عاشقی. پارت 27
#لحضه_عاشقی. پارت 27
دروک:باشه برو
رفتم پایین چون هیچ کس نبود خودم صبحونه رو اماده کردم تا اسیع بیاد
بعد15مین اسیع اومد
دروک :وای جوجه 😂لباسام خیلی برات گشاده😂
اسیع :معلومه چون لباسهای من نیست 😒
دروک:باشه بیا صبحونه بخور😂
اسیع:نخند😡
دروک:باشه😂
اسیع :واقعا که
و رفتم تو اتاقم و شروع به گریه کردن کردم
البته چیز ساده ای بود ولی بازم گریم گرفت
من یه ادم اینجوری بودم به چیز های ساده گریم میگرفت
دروک:عه اسیع ؟مگه چی گفتم فقط خندیدم
اسیع رفت تو اتاقش منم دنبالش رفتم
وقتی رفتم تو اتاقش یهو دیدم اسیع داره...
#ادامه_دارع
دروک:باشه برو
رفتم پایین چون هیچ کس نبود خودم صبحونه رو اماده کردم تا اسیع بیاد
بعد15مین اسیع اومد
دروک :وای جوجه 😂لباسام خیلی برات گشاده😂
اسیع :معلومه چون لباسهای من نیست 😒
دروک:باشه بیا صبحونه بخور😂
اسیع:نخند😡
دروک:باشه😂
اسیع :واقعا که
و رفتم تو اتاقم و شروع به گریه کردن کردم
البته چیز ساده ای بود ولی بازم گریم گرفت
من یه ادم اینجوری بودم به چیز های ساده گریم میگرفت
دروک:عه اسیع ؟مگه چی گفتم فقط خندیدم
اسیع رفت تو اتاقش منم دنبالش رفتم
وقتی رفتم تو اتاقش یهو دیدم اسیع داره...
#ادامه_دارع
۲.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.