Namjin
Part 11✨
نامجون بعد از فرار کردن جین.. به خودش میاد..
ویو نامجون:
هیچ وقت فکرشو نمیکردم از دشمن خونیم خوشم بیاد..
از اون روز به بعد هم نامجون و جین تلاش میکردن تا جایی که میشه با هم چشم تو چشم نشن..
پرش زمانی..(یک هفته بعد)
سر کلاس بودن..که معلم یه پروژه ترتیب
میده که برای این کار همه باید به گروه های دونفره تقسیم شن..
که خود استاد انتخاب میکنه..
..از سر اینکه این دو بشر مدام توی کالج باهم دعوا میکردن .. استادشون برای اینکه باهم کنار بیان اینارو
باهم همگروه میکنه ..
ویو نامجین:
با اینکه یهو وحشت زده شدم..ولی همزمان ذوق زده شدم..
(پرش زمانی دم دانشگاه.)
جین دنبال نامجون میدوعه..
-نظرت چیه برای انجام پروژه به خونه من بیای..
نویسنده:«داداش این دیگه نخ نیس رسما داره بهت طناب میده ،برو»(خطاب به نامجون)
+باشه حتما..
ویو جین:واا چرا انقد سست عنصر..
پرش زمانی به فردا..
ویو نامجون: نمیدونم چرا عین این منحرفا قبول کردم که برم خونش..
ویو جین: تا حالا انقدر استرس نداشتم برای دیدن کسی ، یعنی خیلی منحرف به نظر اومدم که بهش پیشنهاد دادم؟
نامجون رسید دم خونه جین
صدای زنگ خونه ، دیینگگگ
ویو جین: یا پنج تن، اومددد
-سسسلاام (با لکنت )
+وقتی که هل میشی کیوت میشی....
ویو جین: نیازمند به ابقند شدممم
-چرت و پرت نگو بیا تو
+*خندیدن
پرش زمانی بعد از پایان پروژه
-اخییش ، تموم شد
+خسته نباشید
-همچنین، بزار برات یه چی بیارم خستگیت در بره
+نه میشه خودم یه چی سفارش بدم
-ها؟!؟ باشه چی میخوای
+ تورو
ویو جین: داشتم خودم رو کنترل میکردم که ضایع بازی در نیارم که نامجون این حرف رو زد ، دیگه نفهمیدم چکار میکنیم
ویو نامجون: بعد از اینکه اون حرف رو بهش زدم، خشکش زده بود ، پس منم از فرصت استفاده کردم و کشیدمش سمت خودم و سفت تو اغوشم نگهش داشتم ولی عجیب بود ، هیچی تلاشی برای رهایی نکرد
+ راستش میخواستم اذیتت کنم ولی مثل اینکه تو از خداته ، پس یادت باشه که خودت شروع کردی..
ویو جین: که یهو شروع کرد به خوردن لب هام با ولع زیادی و با دستاش سر تا سر بدنم رو فتح کرد ، احساس لذت و رضایتمندی تمام وجودم رو پرکرده بود پس خودم رو به دستش سپردم.....
از همین الان میزنم تو ذوقتون..
پارت ۱۱ تموم شدد😂✌️
اینو بخونین تا ۱۲ رو بنویسم..
هرچی لایک و کامنتاتون بیشتر باشه.. زود تر میزارم💋🌑
نامجون بعد از فرار کردن جین.. به خودش میاد..
ویو نامجون:
هیچ وقت فکرشو نمیکردم از دشمن خونیم خوشم بیاد..
از اون روز به بعد هم نامجون و جین تلاش میکردن تا جایی که میشه با هم چشم تو چشم نشن..
پرش زمانی..(یک هفته بعد)
سر کلاس بودن..که معلم یه پروژه ترتیب
میده که برای این کار همه باید به گروه های دونفره تقسیم شن..
که خود استاد انتخاب میکنه..
..از سر اینکه این دو بشر مدام توی کالج باهم دعوا میکردن .. استادشون برای اینکه باهم کنار بیان اینارو
باهم همگروه میکنه ..
ویو نامجین:
با اینکه یهو وحشت زده شدم..ولی همزمان ذوق زده شدم..
(پرش زمانی دم دانشگاه.)
جین دنبال نامجون میدوعه..
-نظرت چیه برای انجام پروژه به خونه من بیای..
نویسنده:«داداش این دیگه نخ نیس رسما داره بهت طناب میده ،برو»(خطاب به نامجون)
+باشه حتما..
ویو جین:واا چرا انقد سست عنصر..
پرش زمانی به فردا..
ویو نامجون: نمیدونم چرا عین این منحرفا قبول کردم که برم خونش..
ویو جین: تا حالا انقدر استرس نداشتم برای دیدن کسی ، یعنی خیلی منحرف به نظر اومدم که بهش پیشنهاد دادم؟
نامجون رسید دم خونه جین
صدای زنگ خونه ، دیینگگگ
ویو جین: یا پنج تن، اومددد
-سسسلاام (با لکنت )
+وقتی که هل میشی کیوت میشی....
ویو جین: نیازمند به ابقند شدممم
-چرت و پرت نگو بیا تو
+*خندیدن
پرش زمانی بعد از پایان پروژه
-اخییش ، تموم شد
+خسته نباشید
-همچنین، بزار برات یه چی بیارم خستگیت در بره
+نه میشه خودم یه چی سفارش بدم
-ها؟!؟ باشه چی میخوای
+ تورو
ویو جین: داشتم خودم رو کنترل میکردم که ضایع بازی در نیارم که نامجون این حرف رو زد ، دیگه نفهمیدم چکار میکنیم
ویو نامجون: بعد از اینکه اون حرف رو بهش زدم، خشکش زده بود ، پس منم از فرصت استفاده کردم و کشیدمش سمت خودم و سفت تو اغوشم نگهش داشتم ولی عجیب بود ، هیچی تلاشی برای رهایی نکرد
+ راستش میخواستم اذیتت کنم ولی مثل اینکه تو از خداته ، پس یادت باشه که خودت شروع کردی..
ویو جین: که یهو شروع کرد به خوردن لب هام با ولع زیادی و با دستاش سر تا سر بدنم رو فتح کرد ، احساس لذت و رضایتمندی تمام وجودم رو پرکرده بود پس خودم رو به دستش سپردم.....
از همین الان میزنم تو ذوقتون..
پارت ۱۱ تموم شدد😂✌️
اینو بخونین تا ۱۲ رو بنویسم..
هرچی لایک و کامنتاتون بیشتر باشه.. زود تر میزارم💋🌑
۲.۹k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.