بچهکه بودم

بچه‌که بودم
عروسکام‌ و دور خودم جمع میکردم باشون حرف میزدم فک میکردم مثه آدما میتونن به حرفام گوش بدن
کم‌کم بزرگ شدم .......
همون عروسکا رفتن گوشه اتاقم :)
‌آخه دیگه بزرگ شده بودم نیازے بھشون نداشتم، یه عالمه دوستای مهربون و متفاوت پیدا کرده بودم
اما‌گذر زمان همہ چے و تغیر داد یھو بہ خودم اومدم دیدم تنھاشدم?
خب فک‌کنم باید برم عروسکام و دوباره دوره خودم جمع کنم
هنوزم مثه قدیما میخندن :))
میشه هنوزم مثه قدیما به حرفام گوش بدین؟
میخوام بغلشون کنم و تو بغلشون هق هق گریه کنم
دستاشون و بگیرم و موهام و نوازش بدم
میدونم درکم میکنین میدونم حرفام و میشنوین
بیچاره دختر کوچولو تنها شده :)
دیدگاه ها (۳)

منـ عاشق این تکستمـ عالیهـ !یہ وقت ھایے باید خودت و بہ بیخیا...

مــوهـاشو*_*

You pretend it doesn't botheryoubut you just want toexplode[...

•مـ ـغـزتـ ـو میگــــآد?•فڪرھ نگفـ ـتنِ حـ ـرفآیـ ـے ڪھ?•میت...

part20🦋§اقای پارک برید طبقه ی بالا برای تزریق-باشه ممنونم§خو...

P⁸ویو تینا بعد از تموم شدن کارم برای غذا خوردن به سالن غذاخو...

پارت ۲آهی از کلافگی کشید هه‌سو : منم همینطور جوابی نداشتم تا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط