154
#154
نشست بغلم
_ چه خوشکل شدی آرشیدا
چطوری میتونه انقدر ریلکس باشه؟
چطوری میتونه واسه زیبایی عروسی نظر بده که تا همین ماه پیش عاشقونه بغلش میکردُ میبوسیدش..
دستمو گرفت تو دستش
نکن مهتاب
نکن با د ِل من همچین..
از نوازش دستام بغضم گرفت
من این آدمو تا آخره دنیا واسه خودم میخواستم..
من میخواستم تو لحظه لحظه ی زندگیم نگاهشو داشته باشم..
ولی چی شد؟
بلد شده بودم فیلم بازی کنم
باید مثل خودش میبودم!
به سختی بغضی که همراه همیشگی این روز هام شده بود رو قورت دارم و با یه لبخند ساختگی گفتم
_ امشب عروسیمم هست میدونستی؟
متعاقبا لبخندی زد
آره جهیزیه ات رو با مامان انتخاب کردیم سعی کردم باب سلیقه ی خودت باشه ولی اگرم از چیزیش خوشت نیمد
میتونیم عوضش کنیم
مهتااااب جهیزیه امو تو انتخاب کردی؟ تو نظر دادی؟
چجوری تونستی آخه؟
تو شوک بودم
یکی از خدمه ی سالن گفت داماد میخواد بیاد داخل و خانوما اگه میخوان حجابشون رو بگیرن
سریع مهتاب بلند شد و به ثانیه ای از بغلم ناپدید شد!
و امیری که با اخم بغلم مینشست...
از صبح لباس به این سنگینی تنم بود و خستم کرده بود..
آرایشمم که دیگه بدتر
واقعا نمیتونستم تحمل کنم!
امیرم از وقتی اومده بود بغلم نشسته بود و با اخم به سفره ی عقد زل زده بود!
نمیرفت قسمت مردونه و این بیشتر اذیتم میکرد!
خاله اومد پیشمون و گفت طبقه ی باال واسمون یه اتاق آماده کردن تا بریم واسه تعویض لباس
واقعا خوشحال شدم
با امیر رفتیم باال
یه اتاق بود با یه تخت دو نفره و یه میز ناهار خوری و یخچال و البته سرویس
روی چوب لباسی یه لباس ساده و بدون پف به رنگ سفید آویزون شده بود!
یه شلوار کتون صورمه ای با پیرهن سفید و چهارخونه های صورمه ای برای امیر!
ابروهام پرید باال
ندیده بودم اینجوری لباس عوض کنن عروس و داماد!لباسمو برداشتمو رفتم سمت سرویس
داخل شدمو در و از پشت بستم
زیپ لباسم پشت بود و خعلی سخت بهش دسترسی داشتم ولی تمام تالشمو کردم تا نخوام از امیر کمک بگیرمو خودم
بازش کردم
وای چقدر سنگین بود واقعا
با دیدن دوش آب وسوسه شدم حموم کنم.. به جهنم که عروسی هنوز تموم نشده!
مجلسی که عروسش دلش خونه میخوام صد سال سیاه مثل بقیه مجلسا نباشه!
تاجمو برداشتم و بعد از چند دقیقه درگیری با گیره های موهام بازشون کردم همون موقع صدای در اومد و بعدم امیر
گفت
_ داری چیکار میکنی؟
جوابی ندادمو دوش آب رو باز کردم
آخیش...
داشتم از لغزیدن آب گرم روی بدنم لذت میبردم که صدای خاله اومد
اووف از دست اینا
سریع اب و بستمو لباسی که ساده بود رو پوشیدم و موهامم خیس دورم ریختم
با باز شدن در سرویس خاله با دیدنم زد روی گونش
_ وای خاک به سرم آرشیدا چرا رفتی حموم؟؟؟ تازه ساعت ۳۰:۹ شده دست کم سه چهار ساعته دیگه مجلس هنوز
ادامه داره!
جوابی ندادمو نشستم رو تخت
امیر بی تفاوت نگاهم میکرد..
خاله موهامو خشک کرد ولی چون امکاناتی نداشتیم همونجور باز گذاشت
نشست بغلم
_ چه خوشکل شدی آرشیدا
چطوری میتونه انقدر ریلکس باشه؟
چطوری میتونه واسه زیبایی عروسی نظر بده که تا همین ماه پیش عاشقونه بغلش میکردُ میبوسیدش..
دستمو گرفت تو دستش
نکن مهتاب
نکن با د ِل من همچین..
از نوازش دستام بغضم گرفت
من این آدمو تا آخره دنیا واسه خودم میخواستم..
من میخواستم تو لحظه لحظه ی زندگیم نگاهشو داشته باشم..
ولی چی شد؟
بلد شده بودم فیلم بازی کنم
باید مثل خودش میبودم!
به سختی بغضی که همراه همیشگی این روز هام شده بود رو قورت دارم و با یه لبخند ساختگی گفتم
_ امشب عروسیمم هست میدونستی؟
متعاقبا لبخندی زد
آره جهیزیه ات رو با مامان انتخاب کردیم سعی کردم باب سلیقه ی خودت باشه ولی اگرم از چیزیش خوشت نیمد
میتونیم عوضش کنیم
مهتااااب جهیزیه امو تو انتخاب کردی؟ تو نظر دادی؟
چجوری تونستی آخه؟
تو شوک بودم
یکی از خدمه ی سالن گفت داماد میخواد بیاد داخل و خانوما اگه میخوان حجابشون رو بگیرن
سریع مهتاب بلند شد و به ثانیه ای از بغلم ناپدید شد!
و امیری که با اخم بغلم مینشست...
از صبح لباس به این سنگینی تنم بود و خستم کرده بود..
آرایشمم که دیگه بدتر
واقعا نمیتونستم تحمل کنم!
امیرم از وقتی اومده بود بغلم نشسته بود و با اخم به سفره ی عقد زل زده بود!
نمیرفت قسمت مردونه و این بیشتر اذیتم میکرد!
خاله اومد پیشمون و گفت طبقه ی باال واسمون یه اتاق آماده کردن تا بریم واسه تعویض لباس
واقعا خوشحال شدم
با امیر رفتیم باال
یه اتاق بود با یه تخت دو نفره و یه میز ناهار خوری و یخچال و البته سرویس
روی چوب لباسی یه لباس ساده و بدون پف به رنگ سفید آویزون شده بود!
یه شلوار کتون صورمه ای با پیرهن سفید و چهارخونه های صورمه ای برای امیر!
ابروهام پرید باال
ندیده بودم اینجوری لباس عوض کنن عروس و داماد!لباسمو برداشتمو رفتم سمت سرویس
داخل شدمو در و از پشت بستم
زیپ لباسم پشت بود و خعلی سخت بهش دسترسی داشتم ولی تمام تالشمو کردم تا نخوام از امیر کمک بگیرمو خودم
بازش کردم
وای چقدر سنگین بود واقعا
با دیدن دوش آب وسوسه شدم حموم کنم.. به جهنم که عروسی هنوز تموم نشده!
مجلسی که عروسش دلش خونه میخوام صد سال سیاه مثل بقیه مجلسا نباشه!
تاجمو برداشتم و بعد از چند دقیقه درگیری با گیره های موهام بازشون کردم همون موقع صدای در اومد و بعدم امیر
گفت
_ داری چیکار میکنی؟
جوابی ندادمو دوش آب رو باز کردم
آخیش...
داشتم از لغزیدن آب گرم روی بدنم لذت میبردم که صدای خاله اومد
اووف از دست اینا
سریع اب و بستمو لباسی که ساده بود رو پوشیدم و موهامم خیس دورم ریختم
با باز شدن در سرویس خاله با دیدنم زد روی گونش
_ وای خاک به سرم آرشیدا چرا رفتی حموم؟؟؟ تازه ساعت ۳۰:۹ شده دست کم سه چهار ساعته دیگه مجلس هنوز
ادامه داره!
جوابی ندادمو نشستم رو تخت
امیر بی تفاوت نگاهم میکرد..
خاله موهامو خشک کرد ولی چون امکاناتی نداشتیم همونجور باز گذاشت
۵.۵k
۲۷ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.