.دستهایت را دور من گره بزنمرا وادار به گفتن نامت کنمثل نخی که دانه های تسبیحرا دور هم جمع کرده ، بغلم کنمن مقصدم گیسوت نباشدهمهی دوستت دارم هایم میریزندگم میشوند