بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
امید
غروب شده بود و نفسم بالا نمی آمد. تبم یک درجه بالاتر رفته بود. رضا گفت: " مریم پاشو بریم بیمارستان دیگه نمیشه خونه بمونی. "
گریه ام گرفت. بدنم درد می کرد ولی بیشتر روحم بود که زجر می کشید، یعنی می میرم؟
رضا صندلی را کمی خواباند. حس می کردم کسی هم وزن خودم روی سینه ام نشسته است. به خدا گفتم: " خدایا! حواست بهم نیست"
میان ترافیک بیلبوردی در سمت راست اتوبان توجهم را جلب کرد. نور پروژکتورها جلوه ی بیشتری به آن داده بود:
وافتح لی یا رب باب الفرج بطولک و اکسر عنی سلطان الهم بحولک.
اشکهایم را پاک کردم و گفتم: #من _ کرونا _ را _ شکست _ می دهم #دعای _ هفتم _ صحیفه _ سجادیه
ترجمه: ای پروردگار من! به احسان خویش درِ آسایش را به روی من بگشا و به نیروی خود سختی اندوهم را در هم شکن. #طاهره _ تقی پور #مدرسه _ دانشجویی _ قرآن _ عترت #روایت _ حُسن _ مدرسه _ حمد
IN THE NAME IF ALLAH
To hope
It was sunset and my breath was not high. My fever had gone up a notch.
Reza said: Maryam! let's go to the hospital, you can't stay home any more.
Made me cry. My body hurt and my soal was suffering more. Am I going to die?
Reza made the chair a little sleepy. I felt some one my weight is sitting on my chest. I told God: You don't mind me.
It was traffic and the billboard street right, caught my attention. The projector light, show off that more. " My God! with your goodness open the door of comfort to me and break my grief with your strengh. "
I wiped my tears and said: #I _ defeat _ Corona #pray _ Seventh _ Sahifeh _ Sajjadiyeh
#Tahereh _ Taghi poor #School _ Student _ Quran _ Etrat #Story _ Goodness _ School _ Praise
امید
غروب شده بود و نفسم بالا نمی آمد. تبم یک درجه بالاتر رفته بود. رضا گفت: " مریم پاشو بریم بیمارستان دیگه نمیشه خونه بمونی. "
گریه ام گرفت. بدنم درد می کرد ولی بیشتر روحم بود که زجر می کشید، یعنی می میرم؟
رضا صندلی را کمی خواباند. حس می کردم کسی هم وزن خودم روی سینه ام نشسته است. به خدا گفتم: " خدایا! حواست بهم نیست"
میان ترافیک بیلبوردی در سمت راست اتوبان توجهم را جلب کرد. نور پروژکتورها جلوه ی بیشتری به آن داده بود:
وافتح لی یا رب باب الفرج بطولک و اکسر عنی سلطان الهم بحولک.
اشکهایم را پاک کردم و گفتم: #من _ کرونا _ را _ شکست _ می دهم #دعای _ هفتم _ صحیفه _ سجادیه
ترجمه: ای پروردگار من! به احسان خویش درِ آسایش را به روی من بگشا و به نیروی خود سختی اندوهم را در هم شکن. #طاهره _ تقی پور #مدرسه _ دانشجویی _ قرآن _ عترت #روایت _ حُسن _ مدرسه _ حمد
IN THE NAME IF ALLAH
To hope
It was sunset and my breath was not high. My fever had gone up a notch.
Reza said: Maryam! let's go to the hospital, you can't stay home any more.
Made me cry. My body hurt and my soal was suffering more. Am I going to die?
Reza made the chair a little sleepy. I felt some one my weight is sitting on my chest. I told God: You don't mind me.
It was traffic and the billboard street right, caught my attention. The projector light, show off that more. " My God! with your goodness open the door of comfort to me and break my grief with your strengh. "
I wiped my tears and said: #I _ defeat _ Corona #pray _ Seventh _ Sahifeh _ Sajjadiyeh
#Tahereh _ Taghi poor #School _ Student _ Quran _ Etrat #Story _ Goodness _ School _ Praise
۴.۷k
۲۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.