وقتی بهم خیانت کردی....
وقتی بهم خیانت کردی....
[Part][6]
پرستار البته
ا/ت: گوشیم رو بهم داد و من زنگ زدم به اجوما
و بهش گفتم پدر و مادرم مردن اونم با شنیدن این گریه شدیدی پشت گوشی میکرد تلفن رو قطع کردم رفتم تا با دکتر حرف زدم.... سوار ماشین شدم گریه نکردم انقد گریه کرده بودم که چشام خشک شده بود رسیدم خونه و رفتم اتاق مامان و بابام یکی از لباس های مامانم و یکی از لباس های بابام رو برداشتم بغل کردم داشتم بوشون میکردم خوابم برد بود....
صبح بلند شدم و رفتم دیدم همه سیاه پوشیدن
و بعضی ها رنگی ساعت ۱۲ رفتیم قبرسون
جسد شون رو اوردن همین جوری که داشت خاک میریختن انگا قلبم نصف شد موند زیر خاک حالم بد بود بعد از اون ۲ هفته مدرسه نرفتم
وقتی رفتم هم تو کلاس مثل یه مدره متحرک شده بودم حرف نمیزدم با کسی از همه دوری میکردم.. رفتم پایین و روی یه نیم کت نشستم به یع جا خیره شده بودم و داشت فکر میکردم که
ایلین اومد پیشم
ایلین: هوییی ..میبینم که ۲ هفته نیومدی ترسیدی هااااا ( خنده)
ا/ت: بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم تو کلاس نشستم ....
هان: رفتم پیش ا/ت تو کلاس نشسته بود رفتم کنارش نشستم و بهش گفتم سلام چرا این دو هفته مدرسه نیومدی هاا نگرانت شده بودم
ا/ت: ها ...هیچی فقط حالم بد بود با این حرفم اشک هام ریختن..هان: ا/ت چت شده بهم بگو
ا/ت: هیچی فقط مامان و بابام رو توی تصادف از دست دادم همین ۲ هفته پیش هق هق هق
هان: چی...چرااا ا/ت من کنارتم نترس
ا/ت: الان حالم خوبه
هان: بغلش کردم و اشکاش رو روی گردنم که درحال ریختن بو احساس میکردم...
{چند ماه بعد}
ا/ت:
الان چند ماه از مرگشون گذشته وقتی میرم خونه یاد اون لحظه هایی که بابام بهم میگفت
یکی یه دونم میفتم دیگه عادت کردم گریه نمیکنم چند وقت یه بار عکس های بچگیم رو نگاه میکنم حتی وقتی تو عکس مامان و بابام خندیدن میخندم و اشک ریزی از کنار چشم میفته
عادت کردم به نبودشون ....
خونمون تاریک شده هر روز میرم مدرسه
با ایلین اعتماد به مریخ یه جا میشینم
و به تخته زول میزنم دیگه هیچی بهم حال نمیده
)
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین
[Part][6]
پرستار البته
ا/ت: گوشیم رو بهم داد و من زنگ زدم به اجوما
و بهش گفتم پدر و مادرم مردن اونم با شنیدن این گریه شدیدی پشت گوشی میکرد تلفن رو قطع کردم رفتم تا با دکتر حرف زدم.... سوار ماشین شدم گریه نکردم انقد گریه کرده بودم که چشام خشک شده بود رسیدم خونه و رفتم اتاق مامان و بابام یکی از لباس های مامانم و یکی از لباس های بابام رو برداشتم بغل کردم داشتم بوشون میکردم خوابم برد بود....
صبح بلند شدم و رفتم دیدم همه سیاه پوشیدن
و بعضی ها رنگی ساعت ۱۲ رفتیم قبرسون
جسد شون رو اوردن همین جوری که داشت خاک میریختن انگا قلبم نصف شد موند زیر خاک حالم بد بود بعد از اون ۲ هفته مدرسه نرفتم
وقتی رفتم هم تو کلاس مثل یه مدره متحرک شده بودم حرف نمیزدم با کسی از همه دوری میکردم.. رفتم پایین و روی یه نیم کت نشستم به یع جا خیره شده بودم و داشت فکر میکردم که
ایلین اومد پیشم
ایلین: هوییی ..میبینم که ۲ هفته نیومدی ترسیدی هااااا ( خنده)
ا/ت: بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم تو کلاس نشستم ....
هان: رفتم پیش ا/ت تو کلاس نشسته بود رفتم کنارش نشستم و بهش گفتم سلام چرا این دو هفته مدرسه نیومدی هاا نگرانت شده بودم
ا/ت: ها ...هیچی فقط حالم بد بود با این حرفم اشک هام ریختن..هان: ا/ت چت شده بهم بگو
ا/ت: هیچی فقط مامان و بابام رو توی تصادف از دست دادم همین ۲ هفته پیش هق هق هق
هان: چی...چرااا ا/ت من کنارتم نترس
ا/ت: الان حالم خوبه
هان: بغلش کردم و اشکاش رو روی گردنم که درحال ریختن بو احساس میکردم...
{چند ماه بعد}
ا/ت:
الان چند ماه از مرگشون گذشته وقتی میرم خونه یاد اون لحظه هایی که بابام بهم میگفت
یکی یه دونم میفتم دیگه عادت کردم گریه نمیکنم چند وقت یه بار عکس های بچگیم رو نگاه میکنم حتی وقتی تو عکس مامان و بابام خندیدن میخندم و اشک ریزی از کنار چشم میفته
عادت کردم به نبودشون ....
خونمون تاریک شده هر روز میرم مدرسه
با ایلین اعتماد به مریخ یه جا میشینم
و به تخته زول میزنم دیگه هیچی بهم حال نمیده
)
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین
۱۸.۱k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱