مغزها را کاهگل گرفتند

مغزها را کاهگل گرفتند...
مغز هایی که میتوانست اندیشه فردایمان را رقم بزند...
گوشهایمان را هم پنبه گذاشتند...
گوشهایی که میتوانست نجواهای
موشهای مدار بسته ی
دیوارها را شنوا باشد...
چشمانمان را هم به اجبار،خودمان
بستیم ،که بیننده این همه
جفا و خیانت نباشیم...
دهان هایمان هم دوخته شد،که مبادا
بوی تعفّنِ حقیقت از آن سَر داده شود...
یک دست و پا~برایمان باقی ماند تا مثالِ waeking deadمردگان متحرّک به
این سو آن سو بِبرَنِمان...
در این سرزمین,, دروغگو و خائن,,پاداش
نسیبَشان میشود و راستگویان ,,دچار مرگ انسانیّت میشوند...
اگر دلی هم بیازاری,,
اسطوره میشوی و دستی را بگیری,,نزول خوار...


میدانی؟؟؟دستِ تقدیرِ ,روانمان را مات خویش کرده است...
در حیرَتَم,,به چه امید نفس میکشیم؟؟
عقل که خاموش باشد,,نفس هم سرد
بیرون می آید...

از نفس سرد هم که آبی گرم نمیشود!!!...
دیدگاه ها (۴)

از استاتوس های عاشقانه ی توتا لایک کردن های بااحساس من که بگ...

ﺑﻴﺎ ﺩﺭ ﻻﺑﻼﻱ ﻭﺭﻗﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﻴﻢﻧﮕﺮﺍﻥِ ﺁﺑﺮﻭ ﻫﻢ ...

شبااشیان شب زدهچکاوک شکسته پررسیده ام به ناکجا مرا به خانه ا...

ﮐﺎﺵ روزگار ﺭﺍ ﺧﯿﺎﻁﻫﺎ ﻣﯽﻧﻮﺷﺘﻨﺪ،ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ”ﻣﺎﮐﺴﯽ” ﻣﯽﺩﻭﺧﺘ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط