پرنده بودم و از آسمان جدا کردی

پرنده بودم و از آسمان جدا کردی
مرا درون خیالات خود رها کردی

قفس نگاه تو بود , هوای دانه و دام
مرا به خویش اگر ساده مبتلا کردی

دلم چگونه نباشد وبال بال و پرم
دلی که مرغ غزلخوان میله ها کردی

چگونه با تو بگویم تمام حرفم را
تویی که مثل غریبه, همیشه تا کردی

گلوی خشک و لب شوره زارو تنهایی
چنین شکسته لبم را تو بی صدا کردی

به من نگو که پرنده اسیر می میرد
مرا غریبه تو از آسمان جدا کردی

#پوران_محتشم
دیدگاه ها (۱)

_______از در روبرویت بگذر و در پشت سرت را باز بگذار...بگذار ...

آه که عشق بس کوتاه است و فراموشی بس بلند .

من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن.ورنه او نامهربانی بیش نیست ...

شعر گفتن بعدِ بغض و گریه می چسبد ولیحالمان را عطرِ یارِ رفته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط