Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت 80
~او پس برا همین هی میرفتی سمت رکال پسرونه
+نه حقیقتش چون خودمم هیچ وقت لباس دخترونه نمیپوشم ولی اره یکی از دلایلش اینه
-پس برای من خرید کردی...
+اره تا جایی تونستم ملایم....
سرت تیر میکشه و توم با بستن چشات و گرفتن سرت سعی میکنی کنترلش کنی
+فک کنم....دیگه باید بریم....بعدا بابت بهوش اومدنت خوشحال میشم کوک...فعلا
و دست اینگوک رو میگیری و میری بیرون
-باشه مراقب خودتون باشید
+اینگوک نمیتونم پاهامو کنترل کنم
محکم دستشو فشار میدی و دوباره همون علائم مزخرف برمیگردن،اینگوک براید استایل بلندت میکنه و میره سمت ماشین و میشینه رو صندلی عقب در حالی تو هنوز تو بغلشی
~راه بیفت سریع
تو درگیر این بودی که خودتو کنترل کنی تا جایی که میشه و وقتی ماشین نگهمیداره بدون مکث از ماشین میای بیرون و میری سمت در خونه و محکم در میزنی،در که باز شد با تمام سرعتت میری تو اتاق و از تو کشو یه مسکن برمیداری و میزنی به خودت
انقد که همه اینا زود اتفاق افتاد خودتم نفهمیدی که چیکار کردی و همونجا بیهوش افتادی
اینگوکم وقتی بهت میرسه بلندت میکنه و میزارت رو تخت و سرنگ رو از تو بازوت میکشه بیرون ولی طولی نمیکشه که تو بهوش میای و از جات بلند میشی
+چند ساعت بیهوش بودم؟
اینگوک با تعجب بهت نگاه میکنه
~چرا انقد زود بهوش اومدی؟
+مگه چقد بود؟
~کمتر از پنج دقیقه
+چی؟
~حتی خودت به خودت مسکن زدی
+من زدم؟
~ا/ت حالت خوبه؟
+اره من خوبم...شاید انقد که به بدنم مسکن زدم بدنم بهش عادت کرده
~نه فکر نکنم....شاید دیگه داری یاد میگیری خودتو کنترل کنی
+نه نمیتونم....وگرنه یادم میموند که چیکار کردم
~اینم هست
+ولی چیز عجیب اینه که من دیگه خوابم نمیاد...حس میکنم بیشتر از 12 ساعت خوابیدم
~میخوای بریم دکتر؟
+بریم بگیم من میتونم خودمو وقتی زامبی میشم کنترل کنم؟
~پس یه پزشک شخصی میارم
+نمیخواد...حالم خوبه توام الان خسته ای بگیر بخواب...
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت 80
~او پس برا همین هی میرفتی سمت رکال پسرونه
+نه حقیقتش چون خودمم هیچ وقت لباس دخترونه نمیپوشم ولی اره یکی از دلایلش اینه
-پس برای من خرید کردی...
+اره تا جایی تونستم ملایم....
سرت تیر میکشه و توم با بستن چشات و گرفتن سرت سعی میکنی کنترلش کنی
+فک کنم....دیگه باید بریم....بعدا بابت بهوش اومدنت خوشحال میشم کوک...فعلا
و دست اینگوک رو میگیری و میری بیرون
-باشه مراقب خودتون باشید
+اینگوک نمیتونم پاهامو کنترل کنم
محکم دستشو فشار میدی و دوباره همون علائم مزخرف برمیگردن،اینگوک براید استایل بلندت میکنه و میره سمت ماشین و میشینه رو صندلی عقب در حالی تو هنوز تو بغلشی
~راه بیفت سریع
تو درگیر این بودی که خودتو کنترل کنی تا جایی که میشه و وقتی ماشین نگهمیداره بدون مکث از ماشین میای بیرون و میری سمت در خونه و محکم در میزنی،در که باز شد با تمام سرعتت میری تو اتاق و از تو کشو یه مسکن برمیداری و میزنی به خودت
انقد که همه اینا زود اتفاق افتاد خودتم نفهمیدی که چیکار کردی و همونجا بیهوش افتادی
اینگوکم وقتی بهت میرسه بلندت میکنه و میزارت رو تخت و سرنگ رو از تو بازوت میکشه بیرون ولی طولی نمیکشه که تو بهوش میای و از جات بلند میشی
+چند ساعت بیهوش بودم؟
اینگوک با تعجب بهت نگاه میکنه
~چرا انقد زود بهوش اومدی؟
+مگه چقد بود؟
~کمتر از پنج دقیقه
+چی؟
~حتی خودت به خودت مسکن زدی
+من زدم؟
~ا/ت حالت خوبه؟
+اره من خوبم...شاید انقد که به بدنم مسکن زدم بدنم بهش عادت کرده
~نه فکر نکنم....شاید دیگه داری یاد میگیری خودتو کنترل کنی
+نه نمیتونم....وگرنه یادم میموند که چیکار کردم
~اینم هست
+ولی چیز عجیب اینه که من دیگه خوابم نمیاد...حس میکنم بیشتر از 12 ساعت خوابیدم
~میخوای بریم دکتر؟
+بریم بگیم من میتونم خودمو وقتی زامبی میشم کنترل کنم؟
~پس یه پزشک شخصی میارم
+نمیخواد...حالم خوبه توام الان خسته ای بگیر بخواب...
🍃🗿
۱۴.۹k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.