سختی تنهایی را وقتی فهمیدم

سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم
کــ ــه دیــدم مترسکـــــ
بـه کــلاغ میــ ــگویــد:
هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن
فقـــط تنهــام نــذار!!
دیدگاه ها (۲)

از مادر بزرگ پرسید؟بابا بزرگ تا حالا واست گل خریده ؟گفت:نه و...

آموخته ام...هرگاه کسی یادم نکرد، من یادش کنم، شاید او تنهاتر...

خدایا …به حد کافی خیال بافتم …و تنم کردم …یه کم واقعیت شیرین...

فقط که زخم ها نیستند …گاهی کسی چنان نرم به تنت دست می کشد که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط