گفت دیده است مرا؛
گفت دیده است مرا؛
اینکه کجا یادش نیست
همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست
این ستاره به همه راه نشان می داده ست
حال نوبت که رسیده ست به ما یادش نیست
قصه ام را همه خواندند، چگونه است که او
خاطرات ِ من ِانگشت نما یادش نیست؟
بعد ِمن چند نفر کُشته، خدا می داند
آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست
او که در آینه در حیرت ِ نیم خودش است
نیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیست
صحبت از کوچکی حادثه شد؛ در واقع
داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست
اینکه کجا یادش نیست
همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست
این ستاره به همه راه نشان می داده ست
حال نوبت که رسیده ست به ما یادش نیست
قصه ام را همه خواندند، چگونه است که او
خاطرات ِ من ِانگشت نما یادش نیست؟
بعد ِمن چند نفر کُشته، خدا می داند
آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست
او که در آینه در حیرت ِ نیم خودش است
نیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیست
صحبت از کوچکی حادثه شد؛ در واقع
داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست
۹۴۶
۳۱ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.