پارت ششم رمان ماه عسل
پارت ششم رمان ماه عسل
من: نه واقعا نمی دونم و یادم
نیست؛ دوست دارم به من اموزش
بدی؛ همین الان؛ زود؛ سریع٠
سوزان: بسیار خوب دخترم؛ تا
ظهر به تو اموزش میدم؛ بعد
استراحت می کنیم و بعد عصری
باید بریم خرید٠
خوش حال می شم و می گم:
قبول؛ حتما٠
مادر سوزان مرحله به مرحله رو
به من اموزش می ده و واقعا
از اشعه لپ تاپ هم بدنم خسته
می شه و هم چشمهام کمی
قرمز می شه در همین هنگام که
خسته می شم؛ صدای اذان ظهر
تو خونه ما پخش می شه؛ ما که
می گم یعنی من و مادر وپدر وبه
مادر سوزان نگاه می کنم و می گم:
بهتره که خاموش بکنی لپ تاپ
و؛ و بریم برای نماز
#ملیحه دورانی #نویسنده
من: نه واقعا نمی دونم و یادم
نیست؛ دوست دارم به من اموزش
بدی؛ همین الان؛ زود؛ سریع٠
سوزان: بسیار خوب دخترم؛ تا
ظهر به تو اموزش میدم؛ بعد
استراحت می کنیم و بعد عصری
باید بریم خرید٠
خوش حال می شم و می گم:
قبول؛ حتما٠
مادر سوزان مرحله به مرحله رو
به من اموزش می ده و واقعا
از اشعه لپ تاپ هم بدنم خسته
می شه و هم چشمهام کمی
قرمز می شه در همین هنگام که
خسته می شم؛ صدای اذان ظهر
تو خونه ما پخش می شه؛ ما که
می گم یعنی من و مادر وپدر وبه
مادر سوزان نگاه می کنم و می گم:
بهتره که خاموش بکنی لپ تاپ
و؛ و بریم برای نماز
#ملیحه دورانی #نویسنده
۴.۰k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.