-My Lucifer-²⁸
_ویو کوک_
امروز بهم زنگ زده بودن که بیام عمارت خوانوادگیم و منم رفتم وقتی که رفتم پدرم گف ک باید با دختر خوانواده پارک ازدواج کنم ولی من من عاشق ا/ت بودم برای همین عصبانی بودم بابام و ننم رفتن و وقتی برگشتن گفتن که فردا منم باید باهاشون برم تا اون دختررو ببینم اصلا چرا اونا برای من باید تصمیم بگیرین؟
_فردا صبح کوک_
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم پایین که بابام رو ددیم و بهم گفت که برای امروز آماده باشم ساعت8 بابد بریم اونجا
منم پوفی کشیدم و باشه ای گفتم *پرش زمانی عمارت خوانوادگی پارک*
الان ما رفتیم عمارت پارک و جیمین رو دیدم و به من گفتن که برم اتاق بالایی که دخترشون رو ببینم رفتم و در ردم که یکی بایه صدای خیلی آشنا جوابم رو داد رفتم داخل که که اون ا.ا/ت بود!یعنی اون دختر خوانواده پارک بود؟خب اگه اینطوری من از خدامه مثل اینکه اون هم تعجب کرده بود
_ا/ت ویو_
ساعت 8 بود و من اتاق طبقه بالا بودم و یه لبای کاملا مشکی پوشیده بودم دره اتاق رو زدن که با کسی که دیدم تعجب کردم جونگکوک؟اون کسیه که باید باهاش ازدواج کنم؟خب اگه اونه خیالم راحته چون.....اومد و باهم حرف زدیم و مثل اینکه اونم مجبوره خب اگه اینطوریه باید قبول کنیم صدای در اومد کوک درو باز کرد وپدره کوک بود گفت که چیشد و ما قبول کردیم
÷:خب مثل اینکه اونا هم رازین پس زمان عقد و عروسی شون کی باشه؟
¢:عقد برای جمعه ی این هفته و عروسی دو هفته دیگه
$:هوم خوبه منم موافقم
امروز بهم زنگ زده بودن که بیام عمارت خوانوادگیم و منم رفتم وقتی که رفتم پدرم گف ک باید با دختر خوانواده پارک ازدواج کنم ولی من من عاشق ا/ت بودم برای همین عصبانی بودم بابام و ننم رفتن و وقتی برگشتن گفتن که فردا منم باید باهاشون برم تا اون دختررو ببینم اصلا چرا اونا برای من باید تصمیم بگیرین؟
_فردا صبح کوک_
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم پایین که بابام رو ددیم و بهم گفت که برای امروز آماده باشم ساعت8 بابد بریم اونجا
منم پوفی کشیدم و باشه ای گفتم *پرش زمانی عمارت خوانوادگی پارک*
الان ما رفتیم عمارت پارک و جیمین رو دیدم و به من گفتن که برم اتاق بالایی که دخترشون رو ببینم رفتم و در ردم که یکی بایه صدای خیلی آشنا جوابم رو داد رفتم داخل که که اون ا.ا/ت بود!یعنی اون دختر خوانواده پارک بود؟خب اگه اینطوری من از خدامه مثل اینکه اون هم تعجب کرده بود
_ا/ت ویو_
ساعت 8 بود و من اتاق طبقه بالا بودم و یه لبای کاملا مشکی پوشیده بودم دره اتاق رو زدن که با کسی که دیدم تعجب کردم جونگکوک؟اون کسیه که باید باهاش ازدواج کنم؟خب اگه اونه خیالم راحته چون.....اومد و باهم حرف زدیم و مثل اینکه اونم مجبوره خب اگه اینطوریه باید قبول کنیم صدای در اومد کوک درو باز کرد وپدره کوک بود گفت که چیشد و ما قبول کردیم
÷:خب مثل اینکه اونا هم رازین پس زمان عقد و عروسی شون کی باشه؟
¢:عقد برای جمعه ی این هفته و عروسی دو هفته دیگه
$:هوم خوبه منم موافقم
۸.۷k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.