عشق بی خبر میآید

عشق بی خبر می‌آید...
نشسته‌اید در رستورانی ساده غذایتان را میخورید سرتان را بالا می آورید که لیوانتان را بردارید چشمتان به میز بغلی می‌افتد و عشق می‌آید! « همان جا وسط‌ غذا خوردن عشق می آید»
میروید در گوشه‌ای از پارک خلوت کنید کَسِ دیگری هم آمده خلوت کند چشم در چشم میشوید و عشق می آید! «همان جا وسط خلوت کردن عشق می آید»
پیرزنی را میبینید که دستهایش پر از خرید است، کمک میکنید و خریدهایش را تا دم خانه‌‌اش میبرید نوه‌اش در را باز میکند نگاهتان با هم برخورد میکند و عشق می آید! «همان جا دم در عشق می آید»
زیر باران منتظر اتوبوس بدون چتر ایستاده‌اید کسی می آید چترش را روی سرتان میگیرد و عشق می آید! «همان جا زیر چتر عشق می آید»
در کوچه و خیابان آرام آرام راه میروید و عشق می آید.
در گل فروشی مشغول انتخاب گل مورد علاقتان هستید و عشق می آید.
صدای خندهایتان گوش زمین و آسمان را پر کرده و عشق می آید.
اشکهایتان سیلی در شهر راه انداخته و عشق می آید.
مراقب باشید لطفا!
«عشق بی خبر می آید»
#پگاه_صنیعی
دیدگاه ها (۱)

پاییز است و دلم هوای سفر دارد. تو باشی و من و صدای سوت قطاری...

قرار بود یه عالم عکسای دوتایی بگیریم که اگه هم قشنگ شدن بفرس...

جذاب ترین مرد دنیا هم باشی به زشت ترین زن دنیا بگویی می توان...

دوسش داشتم بیشتر ازون چیزی که خودش تصور کنه! اونم منو دوست د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط