حیاطهای قدیمی

حیاط‌های قدیمی
و بند رخت‌هایی که این سر حیاط رو به اون سر حیاط وصل می‌کرد
و پر بود از لباس‌های رنگارنگی که توی هوای آزاد حیاط و زیر نور آفتاب خشک میشدن...

بعد‌ها که بزرگتر شدیم
دیگر نه خبری از آن خانه‌ها بود و نه آن بند رخت‌ها...

و آپارتمان‌های کوچک و خالی از نور و رخت آویز‌های فلزی
جایگزین آن همه زیبایی و حسِ خوب زندگی شد، و الان سالهاست که لباس‌هامون رنگ آفتاب رو ندیدن...💛🍃


#خاص
دیدگاه ها (۴)

یادها انبوه شددر سرِ پر سرگذشتجز طنین خسته‌ی افسوس نیسترفته ...

مادربزرگگم کرده‌ام در هیاهوی شهرآن نظر بند سبز راکه در کودکی...

. به جوانمرد گفتند: از اين دنيا چه با خود ببريم كه آنجا نباش...

عاشقتم خدا .‎‎جوانمرد میگفت: "مردم با مردم درگیرند و ما با خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط