مادربزرگ

مادربزرگ
گم کرده‌ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم .
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده‌ام
من چشم خورده‌ام
من تکه تکه از دست رفته‌ام
در روز روز زندگانیم

👤حسین پناهی

#خاص
دیدگاه ها (۲)

سـلامـتـی اونـی کـه . . .۲۴ سـاعـتـه بـرامـون کـار کـردحـقـو...

قدیم‌ترها همیشه علاجی برای هر دردی بود مثل دوا گلی برای زخم‌...

یادها انبوه شددر سرِ پر سرگذشتجز طنین خسته‌ی افسوس نیسترفته ...

حیاط‌های قدیمیو بند رخت‌هایی که این سر حیاط رو به اون سر حیا...

رمـان مٰـالک نفٰس های تـو پـارت هفتـم🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط