از یک جایی به بعد دیگر برایم مهم نبود که مشکلات

از یک جایی به بعد، دیگر برایم مهم نبود که مشکلات،
تا کجای طاقتم پیش می روند،
فقط نشستم و نگاهشان کردم،
چیزی نگفتم، گلایه نکردم، فقط نگاهشان کردم !
پذیرفته بودم که دنیا روالِ خودش را طی می کند و من هرچه بیشتر دست و پا بزنم، فقط خسته تر می شوم .
پذیرفتم که برای رسیدن به روزهای خوب،
باید از روزهای سخت عبور کرد و برای رسیدن به قله،
باید رنجِ ارتفاع را به جان خرید .
من واقعیت های تلخ را پذیرفته بودم و این پذیرش؛
عذاب و تلخیِ لحظه ها را برایم کمتر می کرد ...
دیگر گرِه های دست و پا گیرِ زندگی ام را با صبر و آرامش،
باز می کنم،
چون می دانم که نگرانیِ بیش از حد،
فقط گره را کور و مرا پیر و زمین گیر می کند !
من تصمیمِ خودم را گرفته ام ؛
از اینجای زندگی ام به بعد، فقط زندگی می کنم ...
.
دیدگاه ها (۰)

بنظرتون بچه چندتاش خوبه؟

۸۹ سالشه با کرونای شدید بستریهگفتم‌ چه لاک خوشگلی زدین، ماسک...

تقدیم به تمام بیگودی ها😃

اهواز،،،پل هلالی

رها🍂 ولی من اونجایی فهمیدم زندگی قشنگ نیست که پذیرفتم یه سری...

سیصد و شصت و پنج روز با تو---روز اول

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط