ز جدایی دلم از واهمه مالامال است
ز جدایی دلم از واهمه مالامال است
باقی عمر من آری به همین منوال است
زخم زد بر جگرم گرچه ولی یادم کرد
شادم از این که خبر کرده مرا خوشحال است
هرچه کردم ز سرم خاطره اش پاک نشد
همه شب جان مرا خاطر او دنبال است
او که از قهوه ی چشمش غزلی مانده به جا
هم تماشاست نظر دوختنش هم فال است
با هراسی ز جدایی لب ما را بوسید
یادگاری که به جا مانده از او تبخال است
لحظه ی وصل به یک پلک زدن می گذرد
این فراق است که هر ثانیه اش یک سال است
ما که اهل گله از یار نبودیم و به آه
لب گشودیم نگویند فلانی لال است
باقی عمر من آری به همین منوال است
زخم زد بر جگرم گرچه ولی یادم کرد
شادم از این که خبر کرده مرا خوشحال است
هرچه کردم ز سرم خاطره اش پاک نشد
همه شب جان مرا خاطر او دنبال است
او که از قهوه ی چشمش غزلی مانده به جا
هم تماشاست نظر دوختنش هم فال است
با هراسی ز جدایی لب ما را بوسید
یادگاری که به جا مانده از او تبخال است
لحظه ی وصل به یک پلک زدن می گذرد
این فراق است که هر ثانیه اش یک سال است
ما که اهل گله از یار نبودیم و به آه
لب گشودیم نگویند فلانی لال است
- ۵۶۴
- ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط