نگهبان دریا

نگهبان دریا
پارت دوازدهم
ویو ا.ت
@یونگی:بعد ها از ندیمه ها شنیدم خودکشی کرده
+...
+ما باید درباره این موضوع تحقیق کنیم هنوز هیچی معلوم نیست و فعلا هر کس باید بره کار پیدا کنه تا اینجا بتونیم زندگی کنیم و خونه بگیریم
#یوجین: آره بیاین همین الان بریم
@+ولی...
#حاظر شید دیگه
رفتیم لباس پوشیدیم و هر کس رفت یه طرف تو فکرم بود یه جا قهوه بخورم چون خیلی خوابم میومد رفتم تو کافه فروشی که برگه به گارسون نیاز هست رو دیدم اول رفتم یه قهوه خوردم رو میز نشسته بودم که یه پسره توجه منو جلب کرد.
+جیهوپ هم اینجوری می‌خندید :)
+وایی چی میگی دختر جیهوپ کجا بود (آروم)
رفتم پیش رئیس کافه که گفت از فردا میتونم بیام سر کار
رفتم تو هتل که پشت سرم یوجین و یونگی هم اومدن
+چیشد؟!
@یونگی:هیچی من یوجین تو فروشگاه کار پیدا کردیم ...تو چی؟!
+فروشگاه مواد غذایی؟!
#اره
+من گارسون کافه شدم
#خوبه حقوق ها اینجا خوبه اگر بتونیم صرف جویی کنیم ماه بعد یه خونه کوچولو گرفتیم
+اره ...من خوابم میاددد!!!
@منم
هرکس رو تخت خودش دراز کشید فکرم رفته بود به پسره امروز خیلی خنده هاش شبیه جیهوپ بود ولی من قیافش رو ندیدم ماسک داشت ... آیشش خداکنه بازم به اون کافه بیاد
تو افکار خودم بودم که خوابم برد
ویو صبح
برا اولین روز کاری
ساعت پنج صبح بیدار شدم رفتم به دوش بیست مینی گرفتم (من معتقدم حمام های پنج مینی حمام نیست خودتو گربه شور می‌کنی {بنده خودم ساعت پنج عصر رفتم حموم ساعت هشت و نیم در اومدم 😎})
رفتم کافه پیش رئیس داشت کار ها رو توضیح میداد
&ببین دخترم من بیشتر وقت ها نیستم پس خوب باید حواست باشه از اخلاقت معلومه دختر خوبی هستی پس لطفاً به بقیه بگو چیکار کنن من به همشون توضیح دادم
+چشم (لبخند)
&خوبه ما اینجا دو تا مشتری همیشگی داریم که اگر بیاد بچه ها برات میگن و خوب حواست باشه با اون دو نفر چه رفتاری می‌کنی چون اگر یکیشون رو عصبانی کنی کلا باید زندگی کردن رو فراموش کنی
+چ،چشم &نترس اونقدر هم سنگدل نیست مهربونه
رئیس داشت حرف میزد که یه مرده وارد کافه شد و لباس های که وایب کلاسیک داشت تنش بود که رئیس گفت
&اونا ها اون یکی از اون دو نفر هست که خیلی مهربون و خوش اخلاق هست
رئیس داشت حرف میزد که...
(گایز من می‌خوام برم مسافرت به چند روزی نیستم چون اونجا نت نداره و در کل نت خیلی خیلی اونجا ضعیفه برا همین ممکنه فعلا یه چند روز داستان رو نزارم من تو راه می‌نویسم داستان (تو اتوبوس 😑) اگر اونجا نت بود میزارم 😁 و اینکه امروز دیگه پارت نمیزارم چون ننوشتم و کلی کار دارم از جمله لباس جمع کردن و امتحان زبان بعد از ظهر 😐)
نظر یادت نره رفیق!

#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#J_HOOPE
دیدگاه ها (۱۸)

نگهبان دریاپارت سیزدهم ویو ا.ت که رئیس گفت&ا.ت اون کیم تهیون...

نگهبان دریا پارت چهاردهم ویو ا.ت داشتیم حرف می‌زدیم که...در ...

نگهبان دریاپارت یازدهم ویو ا.ت رفتیم داخل اتاق جیا که...با ی...

نگهبان دریاپارت دهم ویو ا.ت داشتیم حرف می‌زدیم که ...ندیمه ه...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۲فرداا.ت تو ذهنش :از خواب بیدار شدم...

part2🦋لویلا« وقتی رئیس گفت میتونم از فردا کارمو شروع کنم خوش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط