در تب حسرت ، دچار حس خودخواهی شدم آشیانم را به هم پاشی
در تب حسرت ، دچار حس خودخواهی شدم آشیانم را به هم پاشیدم و راهی شدم
آمدم تا با سبکبالان ساحل بپرم در میان موج دریا ، طعمه ی ماهی شدم
خواستم آهو شوم در پیش رو دشتی نبود خواستم تا بازگردم ، راه برگشتی نبود
خواستم در شهر گل ، حالی کنم ، چرخی زنم گل فراوان بود اما میل گلگشتی نبود
خواستم تا چون پرستو ، بازگردم از سفر لا به لای تنگنای شاخه ها بالم شکست
خواستم سرسختی ام را بر همه ثابت کنم قهرمان بردباری ناگهان از پا نشست
خواستم تنهایی ام را با کسی قسمت کنم بین جمع عاشقان ، یک با صفا پیدا نشد
خواستم فریاد من تا آسمانها پرکشد همره فریاد من ، یک همصدا پیدا نشد
آمدم تا با سبکبالان ساحل بپرم در میان موج دریا ، طعمه ی ماهی شدم
خواستم آهو شوم در پیش رو دشتی نبود خواستم تا بازگردم ، راه برگشتی نبود
خواستم در شهر گل ، حالی کنم ، چرخی زنم گل فراوان بود اما میل گلگشتی نبود
خواستم تا چون پرستو ، بازگردم از سفر لا به لای تنگنای شاخه ها بالم شکست
خواستم سرسختی ام را بر همه ثابت کنم قهرمان بردباری ناگهان از پا نشست
خواستم تنهایی ام را با کسی قسمت کنم بین جمع عاشقان ، یک با صفا پیدا نشد
خواستم فریاد من تا آسمانها پرکشد همره فریاد من ، یک همصدا پیدا نشد
۱۴۸
۰۱ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.