چند پارتی بی تی اس
💫چند پارتی بی تی اس💫
وقتی عضو هشتم بودی و یه عضو به گروه اضافه شده بود :)
P3
فلش بک به ۱۵ روز پیش
ویو کوک
الان تقریبا ۲ هفته اس که ا.ت خونه نیومده . قلبم از این به درد میاد که هیچکس نبودش رو حس نمی کنه . الان که بهش فکر می کنم حق داره که بره ، هانا واقعا جاشو گرفته . تنها کسی که تونستم قانعش کنم از ا.ت عذر خواهی کنه تهیونگ بود . بقیه فقط یه چیز میگفتن : بالاخره میاد یا دیگه مهم نیست . نمی دونم چرا اینجوری شد . تو همین فکرا بودم که جیمین هیونگ گفت :
جیمین : هی کوک ، حالت خوبه؟؟
کوک : فکر نکنم . . .
جیمین : چی شده؟
کوک : عذاب وجدان نداری؟
جیمین : برایِ؟
کوک : شما عملا ا.ت رو از گروه پرت کردین بیرون!
فکر نمی کنی خیلی بهش سخت گرفتی؟؟
جیمین : نمی دونم ، راستش رو بخوای نگرانشم
کوک : بایدم باشی . میخوام با اعضا حرف بزنم
جیمین : اوهوم
با جیمین رفتیم سمت پسرا
کوک : نامجون هیونگ؟!
نامجون : بله؟
نامجون : راستی خبری از ا.ت نداری؟
کوک : خونه ی داداشمه
نامجون : خوبه !
کوک : ولی حالش واقعا خوب نیس
نامجون : چرا؟!
کوک : فکر کنم اگه تو هم یونگی میزد تو گوشت و از خونه بیرونت می کرد به این روز میفتادی
نامجون : یعنی اون بخاطر رفتار ما رفت؟من گفتم شاید سر عقل بیاد.
کوک : نه تنها عقلش سر جاش نیومده ، بلکه حالش خیلی بدتر هم شده !
نامجون : یعنی واسه هانیول عه؟
کوک : اون چیزی راجب هانیول میدونه که شما نمی دونین .
نامجون : دقیقا چیو؟؟
کوک : یادته وقتی ا.ت ششم ابتدایی بود از مدرسه اخراج شد؟
نامجون : آره .
کوک : اون سال هانا براش شایعه درست کرده بود که با یه مرد ۲۸ ساله قرار میزاره ، مدیر هم اخراجش کرد .
نامجون : واقعا؟
کوک : اوهوم . اونقدارم که فکر میکنی دختر خوبی نیست .
نامجون : شاید . . .
داشتیم صحبت میکردیم که هانیول اومد تو اتاق .
هانا : اوپااا ، بیاین ناهار بخوریم دیگه
نامجون : باشه .
کوک : من میرم پیش ا.ت
هانا : آخه اون چی داره که همه دوسش دارن؟
زیر لب گفتم :
تمام اون چیزایی که تو نداری
هانا : چیزی گفتی کوکی؟؟
کوک : نه ، من دیگه میرم
نامجون : به سلامت
.
.
.
.
.
زمان حال
ویو ا.ت
تصمیمم نهایی بود ، باید با پسرا حرف میزدم ، وقتی از ساختمون هایب بیرون اومدم سوار ماشینم شدمو سمت خونه ی هشت نفره مون رفتم.
چند مین بعد
زنگ زدم و چند ثانیه صبر کردم که هانا درو باز کرد
ادامه تو پست بعدی💖
وقتی عضو هشتم بودی و یه عضو به گروه اضافه شده بود :)
P3
فلش بک به ۱۵ روز پیش
ویو کوک
الان تقریبا ۲ هفته اس که ا.ت خونه نیومده . قلبم از این به درد میاد که هیچکس نبودش رو حس نمی کنه . الان که بهش فکر می کنم حق داره که بره ، هانا واقعا جاشو گرفته . تنها کسی که تونستم قانعش کنم از ا.ت عذر خواهی کنه تهیونگ بود . بقیه فقط یه چیز میگفتن : بالاخره میاد یا دیگه مهم نیست . نمی دونم چرا اینجوری شد . تو همین فکرا بودم که جیمین هیونگ گفت :
جیمین : هی کوک ، حالت خوبه؟؟
کوک : فکر نکنم . . .
جیمین : چی شده؟
کوک : عذاب وجدان نداری؟
جیمین : برایِ؟
کوک : شما عملا ا.ت رو از گروه پرت کردین بیرون!
فکر نمی کنی خیلی بهش سخت گرفتی؟؟
جیمین : نمی دونم ، راستش رو بخوای نگرانشم
کوک : بایدم باشی . میخوام با اعضا حرف بزنم
جیمین : اوهوم
با جیمین رفتیم سمت پسرا
کوک : نامجون هیونگ؟!
نامجون : بله؟
نامجون : راستی خبری از ا.ت نداری؟
کوک : خونه ی داداشمه
نامجون : خوبه !
کوک : ولی حالش واقعا خوب نیس
نامجون : چرا؟!
کوک : فکر کنم اگه تو هم یونگی میزد تو گوشت و از خونه بیرونت می کرد به این روز میفتادی
نامجون : یعنی اون بخاطر رفتار ما رفت؟من گفتم شاید سر عقل بیاد.
کوک : نه تنها عقلش سر جاش نیومده ، بلکه حالش خیلی بدتر هم شده !
نامجون : یعنی واسه هانیول عه؟
کوک : اون چیزی راجب هانیول میدونه که شما نمی دونین .
نامجون : دقیقا چیو؟؟
کوک : یادته وقتی ا.ت ششم ابتدایی بود از مدرسه اخراج شد؟
نامجون : آره .
کوک : اون سال هانا براش شایعه درست کرده بود که با یه مرد ۲۸ ساله قرار میزاره ، مدیر هم اخراجش کرد .
نامجون : واقعا؟
کوک : اوهوم . اونقدارم که فکر میکنی دختر خوبی نیست .
نامجون : شاید . . .
داشتیم صحبت میکردیم که هانیول اومد تو اتاق .
هانا : اوپااا ، بیاین ناهار بخوریم دیگه
نامجون : باشه .
کوک : من میرم پیش ا.ت
هانا : آخه اون چی داره که همه دوسش دارن؟
زیر لب گفتم :
تمام اون چیزایی که تو نداری
هانا : چیزی گفتی کوکی؟؟
کوک : نه ، من دیگه میرم
نامجون : به سلامت
.
.
.
.
.
زمان حال
ویو ا.ت
تصمیمم نهایی بود ، باید با پسرا حرف میزدم ، وقتی از ساختمون هایب بیرون اومدم سوار ماشینم شدمو سمت خونه ی هشت نفره مون رفتم.
چند مین بعد
زنگ زدم و چند ثانیه صبر کردم که هانا درو باز کرد
ادامه تو پست بعدی💖
- ۴.۰k
- ۰۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط