پارت هشت
پارت هشت
سعی کردم از روی خودم بلندش کنم ولی نمیتونستم
چند دقیقه بعد*
همه جا رو تار میدیدم و به زور بهوش بودم ولی ریندو قصد نداشت بس کنه و هرکاری هم میکردم نمیتونستم از خودم جداش کنم یهو از روم بلند شد و وارد خونه شدم بعد چند دقیقه کل خونه رو گشت و بعد اومد جای من
[ران پیشت نیست؟]
{گفتم که...پیش من نیست}
نفس کلافه ایی کشید
[اصلا بگو با اجازه کی باهاش رفتی تو رابطه ؟]
تعجب کردم
{منظورت چیه؟}
با عصبانیت گفت
[حرفای خودت رو یادت رفته انگار]
وایسا..یعنی اون حرفا رو جدی گرفته
خندم گرفت
{نگو که باور کردی}
با این حرفم خیلی تعجب کرد جلو اومد و یقه لباسمو گرفت و سمت خودش کشید
[دروغگوی لعنتی]
{نمیخوای بری دنبالش ؟}
یقه لباسمو ول کرد و به عقب منو هل داد و بعد سمت در رفت و از خونه بیرون رفت
ویو ریندو*
لعنتی...اصلا چرا حرفاشو باور کردم
یعنی ران الان کجاست...لعنت بهش
گوشیمو در اوردم و روی شماره ران کلیک کردم شروع کرد بوق خوردن
زمزمه کردم
[اگه جواب نده چی...]
بعد چند دقیقه گوشیو جواب داد
(چی میخوای؟)
تعجب کردم اخه چرا باید گوشی ران دست ایزانا باشه نکنه بلایی سر خودش اورده
[گوشی ران دست تو چیکار میکنه ؟]
(خودش نمیخواست حرف بزنه )
[اصلا ران چرا باید پیش تو باشه ؟]
با لحن عصبانی گفت
(داشت برمیگشتم خونه که دیدمش ..داشت گریه میکرد حرفای اون صورتی رو باور کردی واقعا که)
[گوشیو بده به ران میخوام باهاش حرف بزنم]
(اون نمیخواد باهات حرف بزنه و قرارم نیست الان برگرده)
بعد گوشیو قطع کرد
باید برم اونجا ..
سوار ماشین شدم و ماشین رو روشن کردم و سمت خونه ایزانا حرکت کردم
45 دقیقه بعد*
به خونه ایزانا رسیدم ماشینو پارک کردم و شمت در خونه رفتم و زنگ زدم
چند دقیقه گذشت و بعد کاکوچودر رو باز کرد
~فکر کنم ایزانا بهت گفته بود نیای~
[میخوام باهاش حرف بزنم]
کلافه جواب داد
~بیا تو ...ولی مطمئن نباش که باهات بیاد~
بعد از جلو در کنار رفت
همون موقع صدای دادیی شنیدم
«وقتی اون حرفمو باور نکرد چرا باید ببینمش تو بگو ایزانا چرا»
~شنیدی؟~
+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+
و بله پارت بقولید😀😀😀😀😀😀
سعی کردم از روی خودم بلندش کنم ولی نمیتونستم
چند دقیقه بعد*
همه جا رو تار میدیدم و به زور بهوش بودم ولی ریندو قصد نداشت بس کنه و هرکاری هم میکردم نمیتونستم از خودم جداش کنم یهو از روم بلند شد و وارد خونه شدم بعد چند دقیقه کل خونه رو گشت و بعد اومد جای من
[ران پیشت نیست؟]
{گفتم که...پیش من نیست}
نفس کلافه ایی کشید
[اصلا بگو با اجازه کی باهاش رفتی تو رابطه ؟]
تعجب کردم
{منظورت چیه؟}
با عصبانیت گفت
[حرفای خودت رو یادت رفته انگار]
وایسا..یعنی اون حرفا رو جدی گرفته
خندم گرفت
{نگو که باور کردی}
با این حرفم خیلی تعجب کرد جلو اومد و یقه لباسمو گرفت و سمت خودش کشید
[دروغگوی لعنتی]
{نمیخوای بری دنبالش ؟}
یقه لباسمو ول کرد و به عقب منو هل داد و بعد سمت در رفت و از خونه بیرون رفت
ویو ریندو*
لعنتی...اصلا چرا حرفاشو باور کردم
یعنی ران الان کجاست...لعنت بهش
گوشیمو در اوردم و روی شماره ران کلیک کردم شروع کرد بوق خوردن
زمزمه کردم
[اگه جواب نده چی...]
بعد چند دقیقه گوشیو جواب داد
(چی میخوای؟)
تعجب کردم اخه چرا باید گوشی ران دست ایزانا باشه نکنه بلایی سر خودش اورده
[گوشی ران دست تو چیکار میکنه ؟]
(خودش نمیخواست حرف بزنه )
[اصلا ران چرا باید پیش تو باشه ؟]
با لحن عصبانی گفت
(داشت برمیگشتم خونه که دیدمش ..داشت گریه میکرد حرفای اون صورتی رو باور کردی واقعا که)
[گوشیو بده به ران میخوام باهاش حرف بزنم]
(اون نمیخواد باهات حرف بزنه و قرارم نیست الان برگرده)
بعد گوشیو قطع کرد
باید برم اونجا ..
سوار ماشین شدم و ماشین رو روشن کردم و سمت خونه ایزانا حرکت کردم
45 دقیقه بعد*
به خونه ایزانا رسیدم ماشینو پارک کردم و شمت در خونه رفتم و زنگ زدم
چند دقیقه گذشت و بعد کاکوچودر رو باز کرد
~فکر کنم ایزانا بهت گفته بود نیای~
[میخوام باهاش حرف بزنم]
کلافه جواب داد
~بیا تو ...ولی مطمئن نباش که باهات بیاد~
بعد از جلو در کنار رفت
همون موقع صدای دادیی شنیدم
«وقتی اون حرفمو باور نکرد چرا باید ببینمش تو بگو ایزانا چرا»
~شنیدی؟~
+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+
و بله پارت بقولید😀😀😀😀😀😀
۸.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.