پارت هفتاد وچهارم

#پارت هفتاد وچهارم


امیر علی :
- حاجی هستی رو می خوای بزاری بیاد تو اون خونه
حاجی : اره مشکل داری
- یعنی چی من دوتا زن داشته باشم اونم تو یه خونه
حاجی : چیکار کنم خونه بسازیم برات
- اصلا نمی خوام هستی بیاد تو اون خونه حرف مردم چی حاجی نمیگن زن برادرشو گرفت بعد رفت یکی دیگه رو گرفت
حاجی : می خوای بزنی زیر قولات
- شما اجازه ندادید من حرف بزنم هستی انقدر درک وشعور داشت که باید پاپس می کشید
حاجی : انقدر برای زن برادرت فداکاری
بابا رو نگاه کردم قلبم به درد اومد بلند شدم وزدم بیرون تا نشستم تو ماشین در بغل دستیم باز شد وهستی نشست
- گمشو پایین هستی ...گمشو تا زیر ماشین له ات نکردم ...جلو چشای خودم دروغ میگی این روت کجا بود تو این سه سال
با گریه نگام کرد وگفت : دوست دارم امیر علی سه سال از عمرم رو بپای تو ریختم بی انصاف
- چرا دروغ میگی چرا دروغ میگی می دونی از دروغ بدم میاد می دونی از تظاهر بدم میاد
این چادر چیه سرت کردی حرمت چادر رو زیر سوال بردی درش بیار که تو سرت پاره اش می کنم
هستی متحیر نگام می کرد تا حالا عصبانیتمو ندیده بود
- من تا حالا انگشتم بهت خورده که میگی دخترانه هات رو ازت گرفتم انقدر بی حیا شدی
هستی : امیر علی ...امیر علی غلط کردم .گو خوردم ببخشید ..ببخشید
دستامو گرفت دستامو کشیدم
- بهمش می زنی هستی نمی خوام ادامه اش بدم با دروغ پیش رفتی
هستی : امیر علی
- امیر علی مرد ...کاش من جای داداشم می رفتم زیر ماشین خستم ...می دونی چقدر مشکل دارم باهام چیکار کردی لعنتی بی انصاف از گل کوچیکتر بهت نگفتم یه بار بهت بی حرمتی نکردم این جوابم بود بری به حاجی بگی امیر علی بی عفتم کرده دست گذاشتی رو نقطه ضعف بابام
هستی فقط گریه می کرد
- نمی خوام ببینمت ...یکم راحتم بزار بزار آروم بشم حرف می زنیم
پیاده شد ورفت نمی دونم چطور رفتم خونه مامان اسرار می کرد نهار بخورم نمی تونستم بغض داشت خفه ام می کرد این روزها چقدر دل نازک شده بودم
دیدگاه ها (۲۷)

#پارت هفتادوپنجمنازنین : سوالی حاجیه رو نگاه کردم حاجی متوجه...

#پارت هفتادوششمامیر علی:رُز: امیرعلی من حرفای بابات رو شنیدم...

#پارت هفتادوسوم امیر علی :تازه از دانشگاه اومده بودم بیرون گ...

#پارترُز : آرمان رو خوابوندم ورفتم پایین حاجی داشت با امیر ع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط