پارت

#پارت



رُز :
آرمان رو خوابوندم ورفتم پایین حاجی داشت با امیر علی حرف می زد ولی انقدر آروم که نمی شنیدم حاجیه نبود منم برگشتم بالا وآماده ای خواب شدم
با صدای در متعجب شدم رو لباسیم رو پوشیدم وشالم رو انداختم سرم ورفتم در رو باز کردم امیر علی بود رفتم کنار اومد داخل ورفت اتاقش منم رفتم اتاقم رو لباسی وشالمو دراوردم ورفتم رو تخت نشستم یعنی چی الان امیر علی شوهر من بود اصلا باورم نمی شد چطور راضی شدیم نگاهی به عکس امیر حسین انداختم به اون لبخند قشنگش
- امیر حسین کاش انقدر زود نمی رفتی کاش بودی وبزرگ شدن آرمان رو می دیدی اون نمی دونه واژه ای بابا یعنی چی
قاب عکسشو برداشتم وبوسیدم
سرمو گذاشتم رو بالش واز ته دل گریه کردم نفس کم اورده بودم
با لمس دستی رو بازوم با وحشت برگشتم
- چت شده
امیر علی بود با گریه گفتم : برو بیرون
امیر علی : میگم چته
- انقدر فهمش برات سخته
اخمی کرد وگفت : نفهم نیستم
- کاش می مردم عروس خونتون نمی شدم همش زور واجبار
امیر علی : چه اجباری ؟! مگه به زور راضی ات کردن زن داداشم بشی
- اره ولی فقط خدا رو شکر می کنم انقدر امیر حسین مهربون بود که تونستم خیلی چیزها رو تحمل کنم بدترینش ازدواج مسخره ای با تو بود چرا نمیری به اونی که قول دادی ازدواج کنی
متعجب نگام کرد وگفت : تو از کجا می دونی
- خودم شنیدم بابت فداکاریتم ممنون دیگه هم بدون اجازه نیا اتاق من
ناراحت نگام کردوبلند شد ورفت
اووووف احساس سبکی می کردم حرفامو بهش زدم که یه وقت طرفم نیاد سرمو گذاشتم رو بالش خیلی دوست داشتم اون دختری که امیر علی می خواست رو ببینم یه سوال بزرگم تو سرم رژه می رفت پس چرا عکس های رها تو گوشی امیر علی بود ؟!!!!!
دیدگاه ها (۶)

#پارت هفتادوسوم امیر علی :تازه از دانشگاه اومده بودم بیرون گ...

#پارت هفتاد وچهارم امیر علی :- حاجی هستی رو می خوای بزاری بی...

#پارت هفتاد ویکم - یکم بهم فرصت بده هستی انقدر شوکه ام که خو...

#پارت هفتاد امیر علی :ناراحت رفتم اتاقم ودر رو آروم بستم وسا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط