Ourlifeagain

#Our_life_again
#ᏢᎪᎡͲ_⁵³

دوست داشتم بگه میخواستم ببینمت.....
شاید خودم باید پا پیش میذاشتم.....
گوشیم رو برداشتم.....
"میشه همو ببینیم؟
باید یه چیزی بهت بگم"
و فرستادمش.....
گوشیم رو گذاشتم روی صندلی و دوباره شروع کردم به تمرین....
بعد تقریبا نیم ساعت....
صدای گوشیم بلند شد‌‌‌‌‌......
"حتما ساعت ۵ دم در کمپانی منتظرتم"
"باشه میام"
گوشیم رو خاموش کردم و رو دوباره شروع کردم......
☆ساعت ۵☆
لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین....
دیدم به ماشینش تکیه زده.....
رفتم سمتش.....
-اومدی....بیا بشین
در رو برام باز کرد و رفتم نشستم....
خودشم سوار شد....
-چی میخوای بگی؟
لطفا برو به لوکیشنی که برات فرستادم
دیدگاه ها (۰)

پسرمون زیادی گناه نداشت؟حقش خورده شددددد😭😭😭😭

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵⁴-خیله خب....ماشین به حرکت در اومد.......

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵²الان باید چیکار کنم؟لعنت بهم....الان ...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵¹چقدر عجیبم.....من.....کسی بودم که مبخ...

چندپارتی از جونگکوک part1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط