p7
فلیکس: بالاخره برگشت
جونگ سوک:بابا گفت شب قراره بریم عمارت کیم تهبونگ اماده باشیم چون اونجا مهمونیه
ات: بیخیااال، هرروز مهمونییی
جونگ سوک: دست من نیست
ات: من میرم برا شب دنبال لباس بجورم
فلیکس: هان؟
ات: هیچی بابا مرم ببینم لباس چی دارم
جونگ سوک: اوکی
رفتم بالا یه لباس پیدا کردم و گذاشتم کنار رفتم دم در اتاق شوگا(شوگا با اینا تو یه خونست)
ات: خونه ایی
شوگا: ارههه
ات: هلو
شوگا: هُلو
ات:من گفتم هِلو نه گفتم هُلو
شوگا: کر نیستم فهمیدم
ات: داری چیکار میکنی
سوگا: هیچی الکی نشستم
ات: هعیی باسه مزاحم الکی نشستنت نمیشم
شوگا: خنده
رفتم بیرون پیش جونگ سوک(این خیلی بیکاره)
ات: داداشییی
جونگ سوک: بله
ات: حوصلم سر رفته
حونگ سوک: خب بیا حرف بزن حوصلت بیاد
ات: تا حالا عاشق شدی؟
جونگ سوک: اره... چرا میپرسی
ات: ای دونت نو... خب گفتی حرف بزنم چیز دیگه ای به ذهنم نیومد
جونگ سوک: خودت چی؟
ات: نمیدونم... شاید
جونگ سوک: خنده... راستی کم کم میخوایم بریم
ات: باسه من میرم حاظر شم
رفتم تو اتاقم دوش گرفتم موهاثو خشک کردم و لباسمو پوشیپم (میزارم) موهامو گوجه ای بستم و یه برق لب زدم رفتم پایین
ات: بریم
رفتیم سوار ماشین تو ماشین همش فلیکس داشت میگفت اینکارو بکن اونکارو نکن
فلیکس: ببین اونجا پسر زیاده پیش منو جونگ سوک بمون تکون نخور خواستی بری دستشوییم تنها نرو... یوجینم اونجا هست از اونجایی که با ما مشکل داری اصلا با اون برو اینور اونور ولی تنها نرووو(یوجینم خانوادشون مافیان)... بعد اگه کسی اومد بهت پیشنهاد رقص داد بگو نه
ات: مگه من بچم انقدر نصیحت میکنی
دونگ ووک: بچرو ول کن بد بخت اینجوری باشه اجازه هیچکاریو نداره
فلیکس: من بخواطر خودش میگم
جونگ سوک: خنده
رسیدیم عمارت تهیونگ تقریبا اندازه عمارت خودمون بود رفتیم تو یگوشه نشستیم که تهیونگ و یه پسر دیگه اومدن پیشمون
ته: سلام اقای لی خوش اومدین
دونگ ووک:مرسی جناب کیم... ایشون کی هستن
ته: برادرم کیم سوکجین... چند سال امریکا بوده و امروز برگشته این جشنم به همین مناسبته... جین ایشون اقای لی هستن همون کع بهت گفتم
جین: خوشبختم
ات و فلیکس و جونگ سوک: سلام
جین: اوه سلام
ته: اقای لی میشه بیاین درمورد یه قضیه باهاتون صحبت کنم
دونگ ووک: حتما
بابا و ته رفتن ماهم نشستیم
ات: یوجین قرار نیست بیاد؟
فلیکس: من از کجا بدونم
حواسش نبود از فرصت استفاده کردم رفتم دستشویی اما پیداش نمیکردم یه در دیدم رفتم بازش کردم که دیدم ته و کوک و جیمین یه مردو به صندلی بستن و کشتنش تا فهمیدن اونجام زود درو بستم بیخیال دستشویی شدم رفتم پیش بچه ها نشستم
فلیکس: کجا بودی
ات: دست... شویی
فلیکس: مگه کری من نگفتم تنها نریی
ات: بیخیال الان که سالمم
دونگ ووک: بچه ها پاشین بریم خونه
رفتیم خونه لباسمو عوض کردم که زود خوابم برد
(فردا بعد از دانشگاه)
اومدم خونه دیدم فلیکس تو حیاطه
ات: چیشده شازده از قصرت بیرون اومدی
فلیکس: خب چیه اومدم تو حیاط
ات: هعی
فلسکس: ات
ات: بله
فلیکس: یچیزی میگم به بابا نگیاا
ات: باش
فلیکس: ماشینشو زدم تو دیوار
ات: چی... جر خوردن... یکی زد پس کلش
فلیکس: چرا میزنیییی
ات: برای اینکه... نمیدونم
اونم یکی زد پس گردنم
ات: عهه اینطوریهه
رفتم تو خونه اونم دنبالم دویید
ات: بابااا کجاییی این پسرت داره منو میزنههه
فلیکس: خودش اول زدددد
جومگ سوک: مرض صداتونو بیارین پایین
ات: نمیارممم
جونگ سوک: تهیونگ اینجاست ابروتون رفت
فلیکس: وااییی شت
سه تایی رفتیم تو حیاط من رفتم رو درخت
فلیکس: بیا پایین میمون
ات: میمون خودتییی نمیامم
جونگ سوک: میفتیاااا
ات: نمیفتم
فلیکس باشه اصلا
فلیکس ویپ
رفتم تو خونه
فلیکس: ببخشبد مزاحم میشم... بابا ات رفته رو درخت نمیاد پایین
دونگ ووک: چی.... خنده... باشه الان میام
که گوشیش زنگ خورد
دونگ ووک: چیی یعنی چی که انبارو زدن... الان میام... ببین من باید برم از انبار دزدی کردن به شوگا بگو بیارتش
فلیکس: شوگا خونه نیست
ته: اقای لی شما برین من میارمش
دونگ ووکپ: اخه زحمت میشه
ته: الانکار شما مهم تزه من خودم میرم
دونگ ووک: باشه ممنون
ذهن فلیکس: نمیخواد به خواهر من دست بزنی بیاریش پایین مرتیکه
ات ویو
حونگ سوک عربده میکشید که بیا پایین میخواستم بیام که دیدم نمیتونم الان چه غلطی بخورمم که دیدم فلیکس و ته اومدن...
ادامه دارد
فردا مبزارم
جونگ سوک:بابا گفت شب قراره بریم عمارت کیم تهبونگ اماده باشیم چون اونجا مهمونیه
ات: بیخیااال، هرروز مهمونییی
جونگ سوک: دست من نیست
ات: من میرم برا شب دنبال لباس بجورم
فلیکس: هان؟
ات: هیچی بابا مرم ببینم لباس چی دارم
جونگ سوک: اوکی
رفتم بالا یه لباس پیدا کردم و گذاشتم کنار رفتم دم در اتاق شوگا(شوگا با اینا تو یه خونست)
ات: خونه ایی
شوگا: ارههه
ات: هلو
شوگا: هُلو
ات:من گفتم هِلو نه گفتم هُلو
شوگا: کر نیستم فهمیدم
ات: داری چیکار میکنی
سوگا: هیچی الکی نشستم
ات: هعیی باسه مزاحم الکی نشستنت نمیشم
شوگا: خنده
رفتم بیرون پیش جونگ سوک(این خیلی بیکاره)
ات: داداشییی
جونگ سوک: بله
ات: حوصلم سر رفته
حونگ سوک: خب بیا حرف بزن حوصلت بیاد
ات: تا حالا عاشق شدی؟
جونگ سوک: اره... چرا میپرسی
ات: ای دونت نو... خب گفتی حرف بزنم چیز دیگه ای به ذهنم نیومد
جونگ سوک: خودت چی؟
ات: نمیدونم... شاید
جونگ سوک: خنده... راستی کم کم میخوایم بریم
ات: باسه من میرم حاظر شم
رفتم تو اتاقم دوش گرفتم موهاثو خشک کردم و لباسمو پوشیپم (میزارم) موهامو گوجه ای بستم و یه برق لب زدم رفتم پایین
ات: بریم
رفتیم سوار ماشین تو ماشین همش فلیکس داشت میگفت اینکارو بکن اونکارو نکن
فلیکس: ببین اونجا پسر زیاده پیش منو جونگ سوک بمون تکون نخور خواستی بری دستشوییم تنها نرو... یوجینم اونجا هست از اونجایی که با ما مشکل داری اصلا با اون برو اینور اونور ولی تنها نرووو(یوجینم خانوادشون مافیان)... بعد اگه کسی اومد بهت پیشنهاد رقص داد بگو نه
ات: مگه من بچم انقدر نصیحت میکنی
دونگ ووک: بچرو ول کن بد بخت اینجوری باشه اجازه هیچکاریو نداره
فلیکس: من بخواطر خودش میگم
جونگ سوک: خنده
رسیدیم عمارت تهیونگ تقریبا اندازه عمارت خودمون بود رفتیم تو یگوشه نشستیم که تهیونگ و یه پسر دیگه اومدن پیشمون
ته: سلام اقای لی خوش اومدین
دونگ ووک:مرسی جناب کیم... ایشون کی هستن
ته: برادرم کیم سوکجین... چند سال امریکا بوده و امروز برگشته این جشنم به همین مناسبته... جین ایشون اقای لی هستن همون کع بهت گفتم
جین: خوشبختم
ات و فلیکس و جونگ سوک: سلام
جین: اوه سلام
ته: اقای لی میشه بیاین درمورد یه قضیه باهاتون صحبت کنم
دونگ ووک: حتما
بابا و ته رفتن ماهم نشستیم
ات: یوجین قرار نیست بیاد؟
فلیکس: من از کجا بدونم
حواسش نبود از فرصت استفاده کردم رفتم دستشویی اما پیداش نمیکردم یه در دیدم رفتم بازش کردم که دیدم ته و کوک و جیمین یه مردو به صندلی بستن و کشتنش تا فهمیدن اونجام زود درو بستم بیخیال دستشویی شدم رفتم پیش بچه ها نشستم
فلیکس: کجا بودی
ات: دست... شویی
فلیکس: مگه کری من نگفتم تنها نریی
ات: بیخیال الان که سالمم
دونگ ووک: بچه ها پاشین بریم خونه
رفتیم خونه لباسمو عوض کردم که زود خوابم برد
(فردا بعد از دانشگاه)
اومدم خونه دیدم فلیکس تو حیاطه
ات: چیشده شازده از قصرت بیرون اومدی
فلیکس: خب چیه اومدم تو حیاط
ات: هعی
فلسکس: ات
ات: بله
فلیکس: یچیزی میگم به بابا نگیاا
ات: باش
فلیکس: ماشینشو زدم تو دیوار
ات: چی... جر خوردن... یکی زد پس کلش
فلیکس: چرا میزنیییی
ات: برای اینکه... نمیدونم
اونم یکی زد پس گردنم
ات: عهه اینطوریهه
رفتم تو خونه اونم دنبالم دویید
ات: بابااا کجاییی این پسرت داره منو میزنههه
فلیکس: خودش اول زدددد
جومگ سوک: مرض صداتونو بیارین پایین
ات: نمیارممم
جونگ سوک: تهیونگ اینجاست ابروتون رفت
فلیکس: وااییی شت
سه تایی رفتیم تو حیاط من رفتم رو درخت
فلیکس: بیا پایین میمون
ات: میمون خودتییی نمیامم
جونگ سوک: میفتیاااا
ات: نمیفتم
فلیکس باشه اصلا
فلیکس ویپ
رفتم تو خونه
فلیکس: ببخشبد مزاحم میشم... بابا ات رفته رو درخت نمیاد پایین
دونگ ووک: چی.... خنده... باشه الان میام
که گوشیش زنگ خورد
دونگ ووک: چیی یعنی چی که انبارو زدن... الان میام... ببین من باید برم از انبار دزدی کردن به شوگا بگو بیارتش
فلیکس: شوگا خونه نیست
ته: اقای لی شما برین من میارمش
دونگ ووکپ: اخه زحمت میشه
ته: الانکار شما مهم تزه من خودم میرم
دونگ ووک: باشه ممنون
ذهن فلیکس: نمیخواد به خواهر من دست بزنی بیاریش پایین مرتیکه
ات ویو
حونگ سوک عربده میکشید که بیا پایین میخواستم بیام که دیدم نمیتونم الان چه غلطی بخورمم که دیدم فلیکس و ته اومدن...
ادامه دارد
فردا مبزارم
۳۲.۶k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.