p8
حونگ سوک عربده میکشید که بیا پایین میخواستم بیام که دیدم نمیتونم الان چه غلطی بخورمم که دیدم فلیکس و ته اومدن تو حیاط ته غیبش زد کجا رفت؟
یه دقیقه گذشت که دیدم جونگ سوکو و فلیکس رفتن تو
ات: هی نامردا ولم نکنین من نمیتونم بیا پاییین
فلیکس: میخواستی نرییییی
ات: ایییش
وافعا رفتن تو که دیدم یکی از پشت گرفتم و براید بغلم کرد
ات: ته... تهیونگ
هیچی نگفت فقط مونطور از نردبون رفت پایین چه جنتلمنانه عررر
ته: دومین باریه که نجاتت میدم... دوتا بهم بدهکاری
ات: اول... مرسی که نجاتم دادی دوم... خب چجوری میخوای جبران کنم
ته: نمیدونم...هر وقت لازم شه بهت میگم
رفت تو... این پسر خیلی عجیبه یجورایی دوستش دارم
رفتم تو اتاقم که یکی در زد
ات بفرمایین
(علامت خدمتکار ∆)
∆ خانوم اقای لی میگن برین اتاقشون
ات: باسه برو الان میرم
رفتم دم پر اتاق بابام و در زدم
دونگ ووک: بیا تو
ات: بابا کارم داستی
دونگ ووک: بیا اینجا بشین
رفتم پیشش رو صندلی نشستم
دونگ ووک: گوش کن دخترم تو میدونی که باند خودمون خیلی قدرتمنده و حالا که با اقای کیم قرار داد بستیم قوی تر هم شده اما یه مسئله ای هست که... خب... راستش...
ات: چیزی شده بابا
دونگ ووک: برای اینکه اتحادمون از بین نره... ازت میخوام باهاش ازدواج کنی
ات: چی؟ بابا من حتی اونو دوست ندارم
دونگ ووک: میدونم عزیزم اما این بخواطر باندمونه... اما اکه نمینوای مجبورت نمیکنم پس...
ات: خب... باشه فقط بخواطر شما
دونگ ووک: خیلی مچکرم که درک میکی... شب میاد دنبالت
ات: از امشب خونش میمونم؟
دونگ ووک: اره... باید عادت کنی و... پس فردا عروسیتونه
ات: باشه... اما میسه دیگه طلاق بگیریم
دونگ ووک: اره
ات: اونوم
رفتم تو اتاقم لوازممو جمع کردم رفتم پایین سر میز شام بودیم که
دونگ ووک: فلیکس و جونگ سوک... باید یچیزی بهتون بگم
فلیکس: چی بابا
دونگ ووک: ات قراره ازدواج کنه
فلیکس: غذا میپره تو گلوش
جونگ سوک: چییی... اما اونکه با کسی نبوده
دونگ ووک: قراره بخواطر باندمون با تهیونگ ازدواج کنه
فلیکس: بابا اصلا نمیشه اون دو تا حتی همو دوست ندارن... اصلا خودت چرا چیزینمیگی ات
ات: من قبول کردم... دیگه طلاق میگیرم
دونگ ووک: درسته دیگه طلاق میگیرن و البتت ات امشب میره خونه ی تهیونگ
جونگ سوک: اما اییشش
فلیکس: ساکت اما از درون داره اتیش میگیره
در زدن رفتم باز کردم تهیونگ بود
تهیونگ: اماده ای؟
ات: اره الان میام
ته اومد تو رفتم کولمو برداشتم از همه و شوگا خدافظی کردم رفتیم سوار ماشین بینمون سکوت بود که حس کردم دست یکی رو پامه
ات: داری چیکاز میکنیییی
ته: تو زنمی
ات: اما ما همو دوست نداریم
ته: زیاد مطمئن نباش همه ارزوشونت جای تو باشن با پسر جذابی مثل من ازدواج کن
ات: هعیی قراره بایکی مول تو ازدواج کنم باورم نمیشه
ته: از خداتم باشه
رسیدیم عمارتش رفتیم تو رفتم دنبالش
ته: اینجا اتاقمونه
ات: اتاقمون؟ اتاقمون مشترکهه
ته: به هر حال دیگع قراره ازدواج کنیم و باید باهم بخوابیم
ات: هعی
رفتم لباسمو عوض کردم خوابیدم رو تخت که...
ادامه دارد
ببشید دیر شددد
یه دقیقه گذشت که دیدم جونگ سوکو و فلیکس رفتن تو
ات: هی نامردا ولم نکنین من نمیتونم بیا پاییین
فلیکس: میخواستی نرییییی
ات: ایییش
وافعا رفتن تو که دیدم یکی از پشت گرفتم و براید بغلم کرد
ات: ته... تهیونگ
هیچی نگفت فقط مونطور از نردبون رفت پایین چه جنتلمنانه عررر
ته: دومین باریه که نجاتت میدم... دوتا بهم بدهکاری
ات: اول... مرسی که نجاتم دادی دوم... خب چجوری میخوای جبران کنم
ته: نمیدونم...هر وقت لازم شه بهت میگم
رفت تو... این پسر خیلی عجیبه یجورایی دوستش دارم
رفتم تو اتاقم که یکی در زد
ات بفرمایین
(علامت خدمتکار ∆)
∆ خانوم اقای لی میگن برین اتاقشون
ات: باسه برو الان میرم
رفتم دم پر اتاق بابام و در زدم
دونگ ووک: بیا تو
ات: بابا کارم داستی
دونگ ووک: بیا اینجا بشین
رفتم پیشش رو صندلی نشستم
دونگ ووک: گوش کن دخترم تو میدونی که باند خودمون خیلی قدرتمنده و حالا که با اقای کیم قرار داد بستیم قوی تر هم شده اما یه مسئله ای هست که... خب... راستش...
ات: چیزی شده بابا
دونگ ووک: برای اینکه اتحادمون از بین نره... ازت میخوام باهاش ازدواج کنی
ات: چی؟ بابا من حتی اونو دوست ندارم
دونگ ووک: میدونم عزیزم اما این بخواطر باندمونه... اما اکه نمینوای مجبورت نمیکنم پس...
ات: خب... باشه فقط بخواطر شما
دونگ ووک: خیلی مچکرم که درک میکی... شب میاد دنبالت
ات: از امشب خونش میمونم؟
دونگ ووک: اره... باید عادت کنی و... پس فردا عروسیتونه
ات: باشه... اما میسه دیگه طلاق بگیریم
دونگ ووک: اره
ات: اونوم
رفتم تو اتاقم لوازممو جمع کردم رفتم پایین سر میز شام بودیم که
دونگ ووک: فلیکس و جونگ سوک... باید یچیزی بهتون بگم
فلیکس: چی بابا
دونگ ووک: ات قراره ازدواج کنه
فلیکس: غذا میپره تو گلوش
جونگ سوک: چییی... اما اونکه با کسی نبوده
دونگ ووک: قراره بخواطر باندمون با تهیونگ ازدواج کنه
فلیکس: بابا اصلا نمیشه اون دو تا حتی همو دوست ندارن... اصلا خودت چرا چیزینمیگی ات
ات: من قبول کردم... دیگه طلاق میگیرم
دونگ ووک: درسته دیگه طلاق میگیرن و البتت ات امشب میره خونه ی تهیونگ
جونگ سوک: اما اییشش
فلیکس: ساکت اما از درون داره اتیش میگیره
در زدن رفتم باز کردم تهیونگ بود
تهیونگ: اماده ای؟
ات: اره الان میام
ته اومد تو رفتم کولمو برداشتم از همه و شوگا خدافظی کردم رفتیم سوار ماشین بینمون سکوت بود که حس کردم دست یکی رو پامه
ات: داری چیکاز میکنیییی
ته: تو زنمی
ات: اما ما همو دوست نداریم
ته: زیاد مطمئن نباش همه ارزوشونت جای تو باشن با پسر جذابی مثل من ازدواج کن
ات: هعیی قراره بایکی مول تو ازدواج کنم باورم نمیشه
ته: از خداتم باشه
رسیدیم عمارتش رفتیم تو رفتم دنبالش
ته: اینجا اتاقمونه
ات: اتاقمون؟ اتاقمون مشترکهه
ته: به هر حال دیگع قراره ازدواج کنیم و باید باهم بخوابیم
ات: هعی
رفتم لباسمو عوض کردم خوابیدم رو تخت که...
ادامه دارد
ببشید دیر شددد
۲۶.۳k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.