عشق بی پایان♡
p1
+سلام من برونا هستم 19 سالمه و سال اخر دبیرستانمه من یه داداش دارک که یک سال ازم بزرگ تره جیمین خیلی خیلی دوسم داره منم دوسش دارم الانم باید برم مدرسه یونیفرمم رو پوشیدم و رفتم مدرسه
*در مدرسه*
+معلم اومد درس رو داد و زنگ تفریح خورد من داشتم میرفتم بیرون که خوردم به یکی
_عا حالت خوبه
+م. ممنون ب. ببخشید
_اشکال نداره خشگل خانم
رفت*
+فاکککک این یعنی مین یونگی به من گف خشگلللللل واای دارم از خشحالی میمیرمممم
اینارو تو ذهنش گف*
_مدرسه تموم شد و رفتم تو دفترم
اون دختری که بهم خورد واقعا
مهربون و خشگل بود چطوری از
ذهنم بیرونش کنمممم وااییی دارم دیوونه میشم خدااا
+عااا داداشیییی من اومدمممم
÷سلام عشق داداش(ناراحت)
+چیزی شده؟ چرا ناراحتی؟
÷بغض کردمث گفتم مادر پدرمون تو تصادم مردن
+چ. چی چطور وای (غش کرد)
÷دیدم غش کرد ترسیدم و بردمش بیمارستان
_به جونکوک گفتم امار دختره رو در بیاره و یهو اومد تو
*نویسنده علامت جونکوک رو یادش رفته😂*
جونکوک: شوگا اون دختر الان با داداشش تو بیمارستانه
_چییی ادرس بیمارستانو بده
*داد*
*تو بیمارستان*
_پارک جیمین
÷ب. بله خودمم(ناراحت)
_خواهرت، خواهرت کجاست
÷ت. تو اتاق چطور
_ب ت مربوط نیس
رفتم تو اتاقش
_رفتم تو دیدم بهوش اومده رفتم نشستم بغلش دیدم داره گریه میکنه گفتم چی شده چرا اینجایی
+م. مامانم پ. پدرم مردن
*گریه*
_بغلش کردم چون درکش کردم و عاشقشم واقعا حس عجیبی بود
+داشتم گریه میکردم که دیدم بغلم کرد باورم نمیشه بغلم کرده بود ولی واقعا ناراحت بودم از اون ور جیا رو از دست دادم(دوست صمیمیش که مرده)
الانم مادرمو واقعا من چه گناهیی کردم
که شوگا بهم گفت
............_
ادامه دارد.....
3 لایک
5 تا کامنت
♡♡♡♡♡♡
+سلام من برونا هستم 19 سالمه و سال اخر دبیرستانمه من یه داداش دارک که یک سال ازم بزرگ تره جیمین خیلی خیلی دوسم داره منم دوسش دارم الانم باید برم مدرسه یونیفرمم رو پوشیدم و رفتم مدرسه
*در مدرسه*
+معلم اومد درس رو داد و زنگ تفریح خورد من داشتم میرفتم بیرون که خوردم به یکی
_عا حالت خوبه
+م. ممنون ب. ببخشید
_اشکال نداره خشگل خانم
رفت*
+فاکککک این یعنی مین یونگی به من گف خشگلللللل واای دارم از خشحالی میمیرمممم
اینارو تو ذهنش گف*
_مدرسه تموم شد و رفتم تو دفترم
اون دختری که بهم خورد واقعا
مهربون و خشگل بود چطوری از
ذهنم بیرونش کنمممم وااییی دارم دیوونه میشم خدااا
+عااا داداشیییی من اومدمممم
÷سلام عشق داداش(ناراحت)
+چیزی شده؟ چرا ناراحتی؟
÷بغض کردمث گفتم مادر پدرمون تو تصادم مردن
+چ. چی چطور وای (غش کرد)
÷دیدم غش کرد ترسیدم و بردمش بیمارستان
_به جونکوک گفتم امار دختره رو در بیاره و یهو اومد تو
*نویسنده علامت جونکوک رو یادش رفته😂*
جونکوک: شوگا اون دختر الان با داداشش تو بیمارستانه
_چییی ادرس بیمارستانو بده
*داد*
*تو بیمارستان*
_پارک جیمین
÷ب. بله خودمم(ناراحت)
_خواهرت، خواهرت کجاست
÷ت. تو اتاق چطور
_ب ت مربوط نیس
رفتم تو اتاقش
_رفتم تو دیدم بهوش اومده رفتم نشستم بغلش دیدم داره گریه میکنه گفتم چی شده چرا اینجایی
+م. مامانم پ. پدرم مردن
*گریه*
_بغلش کردم چون درکش کردم و عاشقشم واقعا حس عجیبی بود
+داشتم گریه میکردم که دیدم بغلم کرد باورم نمیشه بغلم کرده بود ولی واقعا ناراحت بودم از اون ور جیا رو از دست دادم(دوست صمیمیش که مرده)
الانم مادرمو واقعا من چه گناهیی کردم
که شوگا بهم گفت
............_
ادامه دارد.....
3 لایک
5 تا کامنت
♡♡♡♡♡♡
۲.۴k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.