❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
part ¹
+مثل همیشه منتظر پدر بزرگم یعنی رئیس خاندان جئون دور میز نشسته بودیم تا بیاد وقتی ک اومد همه به پاش بلند شدیم و تعظیم کردیم پدربزرگ همه فک میکردن خیلی خشن و جدی هستش ولی از اونجایی ک منو دوست داره و رابطه اش با من خوبه به نظر من این شکلی نیس نشستیم وقتی ک پدربزرگ مشغول شد به ماهم اجازه ی خوردن رو داد من هیچ وقت نمیتونستم اینجوری غذا بخورم فقط به خاطر نمایش ۱ یا ۲ قاشق میخورم چونکه توی این فضای سنگین قطعا غذا از گلو پایین نمیره بعد از خوردنم کمی خون نوشیدم و بعد خواستم بلند شم ک برم بالا پدر بزرگم گفت
"بشین میسو
+چش..م
چنگالشو گذاشت زمین و مشغول حرف زدن شد
"خب از اونجایی ک همتون رسم خاندان رو میدونین...قراره ی جشن بزرگ برگزار بشه و من از بین نوه هام یکی رو به عنوان جانشین انتخاب کنم چونکه عمر زیادی برام نمونده حالا این جشن فردا شب هستش راس ساعت ۷همتون باید آماده باشین فهمیدین؟
همه:بله
"خوبه
*و مرد بلند شد و مجددا همه به احترامش بلند شدن و نشستن وقتی ک پدربزرگ رفت میسو هم به دنبالش رفت گویا بهش علامت داده بود بره دنبالش به بالا ک رسیدن پدر بزرگ دست میسو رو گرفت
"بیا دخترم باید حرف بزنيم
+چشم
رفتیم توی اتاق پدر بزرگم نشست پشت میز و هم نشستم روبه روش
"خب فک کنم بدونی میسو من کیو میخوام انتخاب کنم
+جونگ کوک؟
"درسته مثل همیشه باهوشی
+(لبخند)
"ولی باید ی چیزی رو قبل از اینکه به کسی بگم به خودت بگم
+بله بگید پدر بزرگ
"تو باید با جونگ کوک ازدواج کنی!
+چ..چی؟(تعجب)
"دخترم شاه بدون ملکه اش هیچ معنایی نداره بنابراین پس از تاج گزاری جونگ کوک مراسم برگزار میشه
+ولی پدربزرگ من جونگ کوکو دوست ندارم(بغض)
"میدونم میدونم دلت میخواد با کسی ازدواج کنی ک دوسش داری ولی فعلا اینجوری نشده باید با کوک ازدواج کنی
+پدر بزرگ خودتون میدونین کوک چقد سرد و جدیه من نمیتونم همه ی دخترا سوا ، جیسو ، چه یونگ ، لیسا آرزوشونه جونگ کوک باهاشون ازدواج کنه ولی چرا من(گریه)
"چونکه تو لایق ترینی از همه بهتری مطمئن باش کوک میتونه خوشبختت کنه در کنار کوک مطمئن باش به همه چیز میتونی برسی
+من میرم با اجازه(گریه)
سریع از اتاق پدر بزرگ خارج شدم و رفتم اتاق خودم درو قفل کردم نشستم پشت در تا تونستم گریه کردم آخه چرا من؟ چرا؟ چرا؟
part ¹
+مثل همیشه منتظر پدر بزرگم یعنی رئیس خاندان جئون دور میز نشسته بودیم تا بیاد وقتی ک اومد همه به پاش بلند شدیم و تعظیم کردیم پدربزرگ همه فک میکردن خیلی خشن و جدی هستش ولی از اونجایی ک منو دوست داره و رابطه اش با من خوبه به نظر من این شکلی نیس نشستیم وقتی ک پدربزرگ مشغول شد به ماهم اجازه ی خوردن رو داد من هیچ وقت نمیتونستم اینجوری غذا بخورم فقط به خاطر نمایش ۱ یا ۲ قاشق میخورم چونکه توی این فضای سنگین قطعا غذا از گلو پایین نمیره بعد از خوردنم کمی خون نوشیدم و بعد خواستم بلند شم ک برم بالا پدر بزرگم گفت
"بشین میسو
+چش..م
چنگالشو گذاشت زمین و مشغول حرف زدن شد
"خب از اونجایی ک همتون رسم خاندان رو میدونین...قراره ی جشن بزرگ برگزار بشه و من از بین نوه هام یکی رو به عنوان جانشین انتخاب کنم چونکه عمر زیادی برام نمونده حالا این جشن فردا شب هستش راس ساعت ۷همتون باید آماده باشین فهمیدین؟
همه:بله
"خوبه
*و مرد بلند شد و مجددا همه به احترامش بلند شدن و نشستن وقتی ک پدربزرگ رفت میسو هم به دنبالش رفت گویا بهش علامت داده بود بره دنبالش به بالا ک رسیدن پدر بزرگ دست میسو رو گرفت
"بیا دخترم باید حرف بزنيم
+چشم
رفتیم توی اتاق پدر بزرگم نشست پشت میز و هم نشستم روبه روش
"خب فک کنم بدونی میسو من کیو میخوام انتخاب کنم
+جونگ کوک؟
"درسته مثل همیشه باهوشی
+(لبخند)
"ولی باید ی چیزی رو قبل از اینکه به کسی بگم به خودت بگم
+بله بگید پدر بزرگ
"تو باید با جونگ کوک ازدواج کنی!
+چ..چی؟(تعجب)
"دخترم شاه بدون ملکه اش هیچ معنایی نداره بنابراین پس از تاج گزاری جونگ کوک مراسم برگزار میشه
+ولی پدربزرگ من جونگ کوکو دوست ندارم(بغض)
"میدونم میدونم دلت میخواد با کسی ازدواج کنی ک دوسش داری ولی فعلا اینجوری نشده باید با کوک ازدواج کنی
+پدر بزرگ خودتون میدونین کوک چقد سرد و جدیه من نمیتونم همه ی دخترا سوا ، جیسو ، چه یونگ ، لیسا آرزوشونه جونگ کوک باهاشون ازدواج کنه ولی چرا من(گریه)
"چونکه تو لایق ترینی از همه بهتری مطمئن باش کوک میتونه خوشبختت کنه در کنار کوک مطمئن باش به همه چیز میتونی برسی
+من میرم با اجازه(گریه)
سریع از اتاق پدر بزرگ خارج شدم و رفتم اتاق خودم درو قفل کردم نشستم پشت در تا تونستم گریه کردم آخه چرا من؟ چرا؟ چرا؟
۳۸.۹k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.