❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
part ²
بعد از دوساعت گریه رفتم لباسامو عوض کردم و آماده ی خواب شدم دراز کشیدم رو تخت و فکر کردم من واقعا چجوری با جونگ کوک میتونم کنار بیام اون آدمی سرد ، خشک ، جدی ، خشن ، منضبط و همینطور مافیاس ولی من آدمی مهربون کیوت اهل خوشگذرونی پایه دل رحم هستم من دوست نداشتم با ی مافیا ازدواج کنم ولی انگار خواسته ام کلا برعکس شد خب بزارید درباره ی خانواده ام و کلا خاندان جئون بگم
ما توی عمارت بزرگ پدربزرگم زندگی میکنیم
اول از همه پدر جونگ کوک بزرگترین پسر پدر بزرگم هستش و دوتا پسر داره بزرگه یونگی و کوچکه جونگ کوک و یکی دختر جیسو
پسر دومی پدر من هستش ک برادر بزرگ ترم هیونجین و کوچیکه اونوو هستش و منم آخری هستم ک هیونجین و جونگ کوک توی خشن بودن باهم رقابت خاصی دارن
سومین عموم ک پدر جیمین میشه ک دوتا پسر داره بزرگه جین و کوچیکه جیمین و یک دختر لیسا
چهارمین عموم پدر تهیونگ ک یک پسر داره تهیونگ و فرزند کوچکترش هم سوا و آخرین عموم و یعنی پنجمی دوتا پسر داره نامجون و هوسوک با یک دختر ک از هوسوک بزرگتره چه یونگ همه مون باهم توی این عمارت یا بهتره بگم جهنم زندگی میکنیم البته به زودی وقتی ک پدر بزرگم بمیره قراره همه جدا بشیم توی فکر بودم ک با زدن در اتاقم رشته ی افکارم پاره شد از رو تخت بلند شدم و رفتم درو باز کنم تا ببینم کیه
+درو باز کردم ک دیدم...
part ²
بعد از دوساعت گریه رفتم لباسامو عوض کردم و آماده ی خواب شدم دراز کشیدم رو تخت و فکر کردم من واقعا چجوری با جونگ کوک میتونم کنار بیام اون آدمی سرد ، خشک ، جدی ، خشن ، منضبط و همینطور مافیاس ولی من آدمی مهربون کیوت اهل خوشگذرونی پایه دل رحم هستم من دوست نداشتم با ی مافیا ازدواج کنم ولی انگار خواسته ام کلا برعکس شد خب بزارید درباره ی خانواده ام و کلا خاندان جئون بگم
ما توی عمارت بزرگ پدربزرگم زندگی میکنیم
اول از همه پدر جونگ کوک بزرگترین پسر پدر بزرگم هستش و دوتا پسر داره بزرگه یونگی و کوچکه جونگ کوک و یکی دختر جیسو
پسر دومی پدر من هستش ک برادر بزرگ ترم هیونجین و کوچیکه اونوو هستش و منم آخری هستم ک هیونجین و جونگ کوک توی خشن بودن باهم رقابت خاصی دارن
سومین عموم ک پدر جیمین میشه ک دوتا پسر داره بزرگه جین و کوچیکه جیمین و یک دختر لیسا
چهارمین عموم پدر تهیونگ ک یک پسر داره تهیونگ و فرزند کوچکترش هم سوا و آخرین عموم و یعنی پنجمی دوتا پسر داره نامجون و هوسوک با یک دختر ک از هوسوک بزرگتره چه یونگ همه مون باهم توی این عمارت یا بهتره بگم جهنم زندگی میکنیم البته به زودی وقتی ک پدر بزرگم بمیره قراره همه جدا بشیم توی فکر بودم ک با زدن در اتاقم رشته ی افکارم پاره شد از رو تخت بلند شدم و رفتم درو باز کنم تا ببینم کیه
+درو باز کردم ک دیدم...
۲۲.۶k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.