ازضعف به هر جا که نشستیم وطن شد

ازضعف به هر جــــا که نشستیم وطن شد
از گریه به هــــــر سو که گذشتیم چمن شد
جان دگرم بخش که آن جــــــان که تو دیدی
چندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد
پیراهنی از تار وفـــــــــــــــــــــا دوخته بودم
چون تاب جفــــــــــــــــای تو نیاورد کفن شد
هـــر سنگ که بر سینه زدم نقش تو بگرفت
آن هـــــــــــــم صنمی بهر پرستیدن من شد
#بهاره🌸#شعر
دیدگاه ها (۱)

ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبندمن چنینم تو برو مصلحت خوی...

ما قـُــوّت پرواز نــداریم ! وگــــرنهعمریست که صیاد شکسته س...

دلِ خود چون به سر زلف تو دیدم گفتمای خوش آن دم که پریشان به ...

سوختم در آتش سودای خویشساختم با سوز جان فرسای خویشبال و پر د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط