من از تمام دنیای به این بزرگی چهار دیواری دارم و کاغذ و ق
من از تمام دنیای به این بزرگی چهار دیواری دارم و کاغذ و قلمی که گاه و بی گاه جور من و اشک هایم را میکشد و غم هایم را روی کاغذی می نویسد که من از صبوریش شرمنده ام...
کاغذی که تنها یادگار و شاهد روز های سخت عاشقی ام خواهد بود...
خسته ام.. از همه ی کائنات خسته ام.. از صبوری خسته ام، از گریه خسته ام، از دنیا خسته ام، از نوشتن خسته ام
دلم میخواهد آنقدر بلند فریاد سکوت سر دهم که کر شود دنیایی که مرا در کنار تو ندید
خدایا مگر بودنم در کنار او چقدر از جهانت را میگرفت؟
من که گفته بودم دنیایت ارزانی دیگران فقط اویی را که دنیای من است را به دل حسرت کشم ببخش..
من که میدانستم در اختیار و قدرت من نیست بدستش آورم اینکه قدرت نمایی نمیخواست
چند وقتی است شب هایم دیر صبح میشوند و صبح هایم به جان کندن به شب می رسند
انگار از وقتی آب پاکی را روی دستم ریخته ایی جنس شب و روزهایم هم فرق کرده است . این شب ها میگذرند اما بدون هیچ انگیزه ایی برای صبح شدن.. ببین چه می گویم؟
از زمانی که به دلم ثابت شد داشتنت برای همیشه آرزو خواهد ماند لحظه هایم بوی مرگ می دهند
در آغوشم میکشند، تایید و تشویقم میکنند به فراموش کردنت ،اما آخر تو تمام وجود من بودی چگونه می توان آدمی " وجودش" را از یاد ببرد ؟!
با اینکه صحبت از یاس نیست صحبت از خستگیی است که این روزها با تمام وجود تجربه اش کرده ام
می گویند هر اشتباهی تاوان دارد . عشق تو اشتباه ترین اشتباه بود برای دلم و تاوانش سنگین ترین تقاص برای آرزو هایم
هیچ میدانی چقدر سخت است آرزوی خوشبختی کردن برای تویی که رویا ها داشتم برای خوشبخت کردنت؟
هیچ میدانی چقدر سخت است آرام کردن دلی که مدت هاست به هیچ صراطی جز تو مستقیم نمیشود و هنوز بهانه ات را دارد؟
هیچ میدانی چقدر درد دارد پریدن از کابوس های شبانه ایی که در کنار دیگری بودنت را به رخ دلم میکشد؟ نه نمیدانی! و نخواهی دانست چقدر درد دارد دیدن زجر کش شدن دلی که زلیخا گونه میتپید برایت و توهرگز نفهمیدی دلم که مرد، من نیز خواهم مرد.
شاید فردا شاید هم فرداهای زود.. وصیت کرده ام جنازه ام را از کوچه ی تو بگذرانند چرا که میخواهم برای آخرین بار عطر نفس هایت را به ذهنم یادآور شوم تا در گور که دستم از تو کوتاه است کمتر بی قراری کند.. تا روزقیامت!
خدا را چه دیدی شاید در فردای قیامت که حق به حقدارها می رسد خدا هم حق دل مرده ی من را کف دستش بگذارد و تو عیسیِ این دل شوی تا به دست تو زنده شود و دوباره قیامتی از جنس عاشقی به پا کند
که همگان به پای صبر و استقامتش کف بزنند
خدا را چه دیدی شاید شد...
به امید آن روز...
#هستی_راستی
کاغذی که تنها یادگار و شاهد روز های سخت عاشقی ام خواهد بود...
خسته ام.. از همه ی کائنات خسته ام.. از صبوری خسته ام، از گریه خسته ام، از دنیا خسته ام، از نوشتن خسته ام
دلم میخواهد آنقدر بلند فریاد سکوت سر دهم که کر شود دنیایی که مرا در کنار تو ندید
خدایا مگر بودنم در کنار او چقدر از جهانت را میگرفت؟
من که گفته بودم دنیایت ارزانی دیگران فقط اویی را که دنیای من است را به دل حسرت کشم ببخش..
من که میدانستم در اختیار و قدرت من نیست بدستش آورم اینکه قدرت نمایی نمیخواست
چند وقتی است شب هایم دیر صبح میشوند و صبح هایم به جان کندن به شب می رسند
انگار از وقتی آب پاکی را روی دستم ریخته ایی جنس شب و روزهایم هم فرق کرده است . این شب ها میگذرند اما بدون هیچ انگیزه ایی برای صبح شدن.. ببین چه می گویم؟
از زمانی که به دلم ثابت شد داشتنت برای همیشه آرزو خواهد ماند لحظه هایم بوی مرگ می دهند
در آغوشم میکشند، تایید و تشویقم میکنند به فراموش کردنت ،اما آخر تو تمام وجود من بودی چگونه می توان آدمی " وجودش" را از یاد ببرد ؟!
با اینکه صحبت از یاس نیست صحبت از خستگیی است که این روزها با تمام وجود تجربه اش کرده ام
می گویند هر اشتباهی تاوان دارد . عشق تو اشتباه ترین اشتباه بود برای دلم و تاوانش سنگین ترین تقاص برای آرزو هایم
هیچ میدانی چقدر سخت است آرزوی خوشبختی کردن برای تویی که رویا ها داشتم برای خوشبخت کردنت؟
هیچ میدانی چقدر سخت است آرام کردن دلی که مدت هاست به هیچ صراطی جز تو مستقیم نمیشود و هنوز بهانه ات را دارد؟
هیچ میدانی چقدر درد دارد پریدن از کابوس های شبانه ایی که در کنار دیگری بودنت را به رخ دلم میکشد؟ نه نمیدانی! و نخواهی دانست چقدر درد دارد دیدن زجر کش شدن دلی که زلیخا گونه میتپید برایت و توهرگز نفهمیدی دلم که مرد، من نیز خواهم مرد.
شاید فردا شاید هم فرداهای زود.. وصیت کرده ام جنازه ام را از کوچه ی تو بگذرانند چرا که میخواهم برای آخرین بار عطر نفس هایت را به ذهنم یادآور شوم تا در گور که دستم از تو کوتاه است کمتر بی قراری کند.. تا روزقیامت!
خدا را چه دیدی شاید در فردای قیامت که حق به حقدارها می رسد خدا هم حق دل مرده ی من را کف دستش بگذارد و تو عیسیِ این دل شوی تا به دست تو زنده شود و دوباره قیامتی از جنس عاشقی به پا کند
که همگان به پای صبر و استقامتش کف بزنند
خدا را چه دیدی شاید شد...
به امید آن روز...
#هستی_راستی
۱۵.۷k
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.