𝐩𝐭:𝟏𝟏.𝐌𝐲 𝐓𝐢𝐠𝐞𝐫 𝐌𝐚𝐟𝐢𝐚
گارام:کاری که نمیکنم!تشکر نکن خجالت میکشم..
ا.ت:چرا خجالت..نکنه..اووو...
گارام:ا.ت جان ببندد
ا.ت:باشه حالااااا
کوک:گارام..میشه با هم..حرف بزنیم؟؟
ا.ت:گارامم بروو با کوک حرف بزنننن
ته:اوکی امیدوارم با خبر خوب برگردین..البته شاید با یه بچه
کوک،گارام:ببنددینننن...
ته،ا.ت:باشه باباا
کوک و گارام رفتن توی بالکن
کوک ویو:
از گارام خوشم اومده...درسته که همین الان همو دیدیم ولی من خیلی هولم...و میترسم نتونم دلشو بعدا بدست بیارم..پس الان دست به کار میشم و بهش میگم.
کوک:گ..گارام میدونی..راستش من یه حسایی بهت دارم...درسته که الان فکر میکنی دیوونم چون خیلی زود متوجه شدم..ولی..من دوست دارم و نیاز دارم که باهام قرار بزاری...من ازت خوشم میاد و میخوام بدونی که
گارام:کوک نفس بکش!..راستش منم همین حسو دارم...بیا یه مدت آشنا شیم اگه خیلی وابسته شدیم قرار بزاریم..خوبه؟
کوک:واقعا؟؟
گارام:اوهومم
آروم بغاش کردم و به لبخند خرگوشی زدم و رفتیم پیش ته و ا.ت..
ا.ت ویو:
ا.ت:خبب چیشدددهه بگیننن
کوک:*توضیح داد
ته:مبارکههه *اشک شوقق
ا.ت:کی بچه دار میشینن
گارام:ا.تت ما هنوز داریم آشنا میشیممم منحرففف
ا.ت:ㅋㅋㅋ
ته:خب دیگه بسه بیاین فیلممونو ببینیم ساعت 4 عه..باید ساعت 9 بریم جشن یادتون رفته بود؟؟
کوک:اوو..پاک یادم رفت
ته:حالا پاک یادت بیاد
پرش زمانی ساعت 7:
کوک و گارام رفتن خونه هاشون تا برای جشن آماده شن
رفتم تو اتاق مشترکمون و یه دوش 15 مینی گرفتم و داشتم موهامو خشک میکردم که خدمتکارا اومدن تو اتاق
خدمتکار:خانم اجازه بدین کمکتون کنم آماده شین
ا.ت:نه ممنونم اینجوری احساس میکنم که آدم مهمی ام..نمیخوام مغرور باشم ممنونم ازتون
خدمتکار:چشم..لباسی که ارباب گفتن بپوشین رو روی تخت میذارم
ا.ت:اشکالی نداره خودم لباس انتخاب کنم؟
خدمتکار:فکر نکنم مشکلی باشه..فقط باز نباشه چون ارباب عصبی میشن و دعواتون میکنن
ا.ت:چشم ممنونم
خدمتکار تعظیم کرد و از اتاق خارج شد..کمدم رو باز کردم و یه
دکلته ی مشکی پوشیدم (عکسشو میزارم)و نصف بالای موهام رو بستم و روی شونه هام ریختم (اینم میزارم)یه آرایش لایت هم کردم و رفتم تو ماشین نشستم تا تهیونگ بیاد...اون بیشتر از من به خودش میرسه...
5 مین بعد:
در امارت باز شد و تهیونگ با عجله اومد سوار ماشین شد...خیلی قشنگ شده بود..شبیه شاهزاره ها بود..(اینم میذارمㅋㅋㅋ)
ته:ببخشید دیر کردم ا.ت
ا.ت:ا..اشکالی نداره
ته:چیشده از جذابیتم ماتت برده؟؟ㅋㅋ
ا.ت:یاا..ㅋㅋㅋاز خود راضیی
ته:او..توهم خوشگل شدیا..چرا لباسی که دادمو نپوشیدی؟
ا.ت:دفه بعد اونو میپوشم..این لباسه رو دوسش دارم..
𝐋𝐢𝐤𝐞:𝟖
_______________________________
امیدوارم خوشتون بیاد(:
مخمو نمیتونین بزنین دیگه پس شرطا رو برسونین🗿😂
ا.ت:چرا خجالت..نکنه..اووو...
گارام:ا.ت جان ببندد
ا.ت:باشه حالااااا
کوک:گارام..میشه با هم..حرف بزنیم؟؟
ا.ت:گارامم بروو با کوک حرف بزنننن
ته:اوکی امیدوارم با خبر خوب برگردین..البته شاید با یه بچه
کوک،گارام:ببنددینننن...
ته،ا.ت:باشه باباا
کوک و گارام رفتن توی بالکن
کوک ویو:
از گارام خوشم اومده...درسته که همین الان همو دیدیم ولی من خیلی هولم...و میترسم نتونم دلشو بعدا بدست بیارم..پس الان دست به کار میشم و بهش میگم.
کوک:گ..گارام میدونی..راستش من یه حسایی بهت دارم...درسته که الان فکر میکنی دیوونم چون خیلی زود متوجه شدم..ولی..من دوست دارم و نیاز دارم که باهام قرار بزاری...من ازت خوشم میاد و میخوام بدونی که
گارام:کوک نفس بکش!..راستش منم همین حسو دارم...بیا یه مدت آشنا شیم اگه خیلی وابسته شدیم قرار بزاریم..خوبه؟
کوک:واقعا؟؟
گارام:اوهومم
آروم بغاش کردم و به لبخند خرگوشی زدم و رفتیم پیش ته و ا.ت..
ا.ت ویو:
ا.ت:خبب چیشدددهه بگیننن
کوک:*توضیح داد
ته:مبارکههه *اشک شوقق
ا.ت:کی بچه دار میشینن
گارام:ا.تت ما هنوز داریم آشنا میشیممم منحرففف
ا.ت:ㅋㅋㅋ
ته:خب دیگه بسه بیاین فیلممونو ببینیم ساعت 4 عه..باید ساعت 9 بریم جشن یادتون رفته بود؟؟
کوک:اوو..پاک یادم رفت
ته:حالا پاک یادت بیاد
پرش زمانی ساعت 7:
کوک و گارام رفتن خونه هاشون تا برای جشن آماده شن
رفتم تو اتاق مشترکمون و یه دوش 15 مینی گرفتم و داشتم موهامو خشک میکردم که خدمتکارا اومدن تو اتاق
خدمتکار:خانم اجازه بدین کمکتون کنم آماده شین
ا.ت:نه ممنونم اینجوری احساس میکنم که آدم مهمی ام..نمیخوام مغرور باشم ممنونم ازتون
خدمتکار:چشم..لباسی که ارباب گفتن بپوشین رو روی تخت میذارم
ا.ت:اشکالی نداره خودم لباس انتخاب کنم؟
خدمتکار:فکر نکنم مشکلی باشه..فقط باز نباشه چون ارباب عصبی میشن و دعواتون میکنن
ا.ت:چشم ممنونم
خدمتکار تعظیم کرد و از اتاق خارج شد..کمدم رو باز کردم و یه
دکلته ی مشکی پوشیدم (عکسشو میزارم)و نصف بالای موهام رو بستم و روی شونه هام ریختم (اینم میزارم)یه آرایش لایت هم کردم و رفتم تو ماشین نشستم تا تهیونگ بیاد...اون بیشتر از من به خودش میرسه...
5 مین بعد:
در امارت باز شد و تهیونگ با عجله اومد سوار ماشین شد...خیلی قشنگ شده بود..شبیه شاهزاره ها بود..(اینم میذارمㅋㅋㅋ)
ته:ببخشید دیر کردم ا.ت
ا.ت:ا..اشکالی نداره
ته:چیشده از جذابیتم ماتت برده؟؟ㅋㅋ
ا.ت:یاا..ㅋㅋㅋاز خود راضیی
ته:او..توهم خوشگل شدیا..چرا لباسی که دادمو نپوشیدی؟
ا.ت:دفه بعد اونو میپوشم..این لباسه رو دوسش دارم..
𝐋𝐢𝐤𝐞:𝟖
_______________________________
امیدوارم خوشتون بیاد(:
مخمو نمیتونین بزنین دیگه پس شرطا رو برسونین🗿😂
۳.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.