فرشته نجات
➷♡‧͙⁺˚*・༓☾ ☽༓・*˚⁺‧͙♡➷
#PART_1
#فرشته_نجات
وقتی چشمامو باز کردم دیدم توی بیمارستانم بعد سوزش بدی توی دستم احساس کردم بعد کل اتفاقا رو یادم افتاد و گریم گرفت اولین قطرهی اشک سرازیر شد که پدرم با اعصبانیت وارد اتاق شد
( & علامت پدر ا/ت )
& دختره ی بی سرو پا خیال کردی خودکشی کنی من از تصمیم منصرف میشم مگه نمیخواستی ببینی مادرت کی بود و کجا زندگی میکرد پس باید مثل اون یه ف.ا.ح.ش.ه بشی
دخترک بیچاره حرفی نمیزد و فقط بی صدا اشک میریخت چون از اونجا که معلوم بود پدر ظالمش قرار نیست دست از تباه کردن زندگیش برداره
& چیه حرف نمیزنی معلومه از خداته که یکی مثل مامانت بشی
ا/ت که نمیتونست حرف بزنه چون پدرش با حرفاش داشت ازارش میداد
دخترک با بغضی که در سینه داشت فقط اشک ریخت بعد که پدرش از خارج شدن پدرش از اتاق هق هق هاش شدت گرفت و سر درد کشندهای به سراغش امد به سختی نفس میکشید دستاش شروع به لرزیدن کرد سرش گیج میرفت احساس کرد قلبش دست از تپیدن برداشت دیگه امیدی به زنده موندن نداشت که پرستار وارد اتاق شد تا حال ا/ت رو دید سریع دکتر رو خبر کرد دکتر بعد معاینه فوران به پرستار گفت که یک سری امپول و سروم بهش تزریق کنه بعد با عجله از اتاق خارج و به منشی گفت که پدر ا/ت سریعا بیاد اتاقش
ا/ت بعد از اون همه امپول و سروم هایی که بهش تزریق کردن ارومتر شد و چشماش گرم خواب شد
( مکالمه پدر ا/ت و دکتر )
& با من کار داشتید اقای دکتر
@ بله حملهی عصبی کن امروز دخترتون پشت سر گذاشت خیلی خطرناک بود و امکان پاره شدم رگ های مغزش زیاد بود باید حواستون باشه که دیگه همچین اتفاقی واسش نیوفته و از استرس ترس هیجان دور باشه
& چشم
& کاری ندارید من یه سر به دخترم بزنم
@ نه بفرمایید
پدر ا/ت با خشم از اتاق خارج شد و به سمت خروجی بیمارستان رفت
رفت توی محوطه ی بیمارستانو سیگارش رو روشن کرد پک عمیقی به سیگارش زد و تلفنش رو از توی جیبش در اورد و به خانم جانگ زنگ زد
( مکالمه ی تلفنی پدر ا/ت و خانم جانگ )
& سلام
$ سلام
& کی میاین این دختره رو ببرین
$ هر وقت که کامل خوب شد
& باشه فقط زودتر بیاین چون امکانش هست زنده نزارمش
$ ببین من حوصله مریض داری ندارم پس هر وقت خوب شد میام
& باشه حالا چقدر بابتش میدین
$ پنج هزار دلار
& خیلی کمه
$ سن دختره تو هم خیلی کمه هنوز 18 سالش نشده باید از خداتم باشه
& ولی یک ماه دیگه 18 سالش میشه
$ باشه پس میتونی بزاری دو ماه دیگه بفروشتش خدافظ
& نه نه صبر کن باشه با دکترش حرف میزنم فردا مرخصش کنه
(پایان مکالمه)
[پرش زمانی به تایمی که ا/ت بهوش امد ]
چشامو باز کردم هنوز توی بیمارستان بودم به ساعت نگاه کردم دیدم هنوز ساعت ده صبحه خیلی خوابم میاد با اینکه تا الان خواب بودم چشمامو بستم تا بازم بخوابم که در اتاق باز شد و یه خانم نسبتن جوون امد داخل
$ سلام
+ سلام شما
$ من جانگ می هستم پدرت تورو به من فروخته
+ واسه چی امدین اینجا
$ امدم دنبالت
ا/ت درحالی که میخواست خودشو قوی نشون بده و گریه نکنه بغضشو قورت میده و میگه
+ اما من هنوز وسایلم رو جمع نکردم
$ نیاز نیست وسایل قدیمیت رو بیاری اونجا همه چیز هست
ا/ت دیگه حرفی نزد و بلند شد تا حاضر بشه که سرش گیج رفت و نزدیک بود بیفته که خانم جانگ گرفتش و کمکش کرد بشینه روی تخت بعدش لباسای ا/ت رو از توی کمد در اورد و داد بهش رفت بیرون تا ا/ت لباساش رو عوض کنه بعد اینکه لباساش رو عوض کرد رفت بیرون که دید جانگ می داره با پدرش صحبت میکنه بعد تموم شدن صحبتشون جانگ می یه پاک داد به پدرش و امد به سمت ا/ت
$ بریم
& کجا داریم میریم
$ خودت چی فکر میکنی
ا/ت حرفی نزد و با خانم جانگ هم قدم شد وقتی از بیمارستان خارج شدن یه ون مشکی جلوشون پارک کرد و درش باز شد
$ سوار شو
& چشم
خانم جانگ بعد ا/ت سوار شد ا/ت به در تکیه داد و هیچ حرفی نزد وقتی راه افتادن خانم جانگ شیشه ها رو داد پایین هوای سئول به طرز عجیبی دلگیر بود انگار با میخاد با این دختره بیچاره هم دردی کنه ا/ت با دیدن هوای عجیب سئول بغض کرد و چشماشو بست و بی اختیار اشک ریخت که با خوردن قطرهی آب به صورتش چشماشو باز کرد با دیدن اینکه سئول داره اینجوری باهاش هم دردی میکنه حالش رو بدتر کرد
#PART_1
#فرشته_نجات
وقتی چشمامو باز کردم دیدم توی بیمارستانم بعد سوزش بدی توی دستم احساس کردم بعد کل اتفاقا رو یادم افتاد و گریم گرفت اولین قطرهی اشک سرازیر شد که پدرم با اعصبانیت وارد اتاق شد
( & علامت پدر ا/ت )
& دختره ی بی سرو پا خیال کردی خودکشی کنی من از تصمیم منصرف میشم مگه نمیخواستی ببینی مادرت کی بود و کجا زندگی میکرد پس باید مثل اون یه ف.ا.ح.ش.ه بشی
دخترک بیچاره حرفی نمیزد و فقط بی صدا اشک میریخت چون از اونجا که معلوم بود پدر ظالمش قرار نیست دست از تباه کردن زندگیش برداره
& چیه حرف نمیزنی معلومه از خداته که یکی مثل مامانت بشی
ا/ت که نمیتونست حرف بزنه چون پدرش با حرفاش داشت ازارش میداد
دخترک با بغضی که در سینه داشت فقط اشک ریخت بعد که پدرش از خارج شدن پدرش از اتاق هق هق هاش شدت گرفت و سر درد کشندهای به سراغش امد به سختی نفس میکشید دستاش شروع به لرزیدن کرد سرش گیج میرفت احساس کرد قلبش دست از تپیدن برداشت دیگه امیدی به زنده موندن نداشت که پرستار وارد اتاق شد تا حال ا/ت رو دید سریع دکتر رو خبر کرد دکتر بعد معاینه فوران به پرستار گفت که یک سری امپول و سروم بهش تزریق کنه بعد با عجله از اتاق خارج و به منشی گفت که پدر ا/ت سریعا بیاد اتاقش
ا/ت بعد از اون همه امپول و سروم هایی که بهش تزریق کردن ارومتر شد و چشماش گرم خواب شد
( مکالمه پدر ا/ت و دکتر )
& با من کار داشتید اقای دکتر
@ بله حملهی عصبی کن امروز دخترتون پشت سر گذاشت خیلی خطرناک بود و امکان پاره شدم رگ های مغزش زیاد بود باید حواستون باشه که دیگه همچین اتفاقی واسش نیوفته و از استرس ترس هیجان دور باشه
& چشم
& کاری ندارید من یه سر به دخترم بزنم
@ نه بفرمایید
پدر ا/ت با خشم از اتاق خارج شد و به سمت خروجی بیمارستان رفت
رفت توی محوطه ی بیمارستانو سیگارش رو روشن کرد پک عمیقی به سیگارش زد و تلفنش رو از توی جیبش در اورد و به خانم جانگ زنگ زد
( مکالمه ی تلفنی پدر ا/ت و خانم جانگ )
& سلام
$ سلام
& کی میاین این دختره رو ببرین
$ هر وقت که کامل خوب شد
& باشه فقط زودتر بیاین چون امکانش هست زنده نزارمش
$ ببین من حوصله مریض داری ندارم پس هر وقت خوب شد میام
& باشه حالا چقدر بابتش میدین
$ پنج هزار دلار
& خیلی کمه
$ سن دختره تو هم خیلی کمه هنوز 18 سالش نشده باید از خداتم باشه
& ولی یک ماه دیگه 18 سالش میشه
$ باشه پس میتونی بزاری دو ماه دیگه بفروشتش خدافظ
& نه نه صبر کن باشه با دکترش حرف میزنم فردا مرخصش کنه
(پایان مکالمه)
[پرش زمانی به تایمی که ا/ت بهوش امد ]
چشامو باز کردم هنوز توی بیمارستان بودم به ساعت نگاه کردم دیدم هنوز ساعت ده صبحه خیلی خوابم میاد با اینکه تا الان خواب بودم چشمامو بستم تا بازم بخوابم که در اتاق باز شد و یه خانم نسبتن جوون امد داخل
$ سلام
+ سلام شما
$ من جانگ می هستم پدرت تورو به من فروخته
+ واسه چی امدین اینجا
$ امدم دنبالت
ا/ت درحالی که میخواست خودشو قوی نشون بده و گریه نکنه بغضشو قورت میده و میگه
+ اما من هنوز وسایلم رو جمع نکردم
$ نیاز نیست وسایل قدیمیت رو بیاری اونجا همه چیز هست
ا/ت دیگه حرفی نزد و بلند شد تا حاضر بشه که سرش گیج رفت و نزدیک بود بیفته که خانم جانگ گرفتش و کمکش کرد بشینه روی تخت بعدش لباسای ا/ت رو از توی کمد در اورد و داد بهش رفت بیرون تا ا/ت لباساش رو عوض کنه بعد اینکه لباساش رو عوض کرد رفت بیرون که دید جانگ می داره با پدرش صحبت میکنه بعد تموم شدن صحبتشون جانگ می یه پاک داد به پدرش و امد به سمت ا/ت
$ بریم
& کجا داریم میریم
$ خودت چی فکر میکنی
ا/ت حرفی نزد و با خانم جانگ هم قدم شد وقتی از بیمارستان خارج شدن یه ون مشکی جلوشون پارک کرد و درش باز شد
$ سوار شو
& چشم
خانم جانگ بعد ا/ت سوار شد ا/ت به در تکیه داد و هیچ حرفی نزد وقتی راه افتادن خانم جانگ شیشه ها رو داد پایین هوای سئول به طرز عجیبی دلگیر بود انگار با میخاد با این دختره بیچاره هم دردی کنه ا/ت با دیدن هوای عجیب سئول بغض کرد و چشماشو بست و بی اختیار اشک ریخت که با خوردن قطرهی آب به صورتش چشماشو باز کرد با دیدن اینکه سئول داره اینجوری باهاش هم دردی میکنه حالش رو بدتر کرد
۵.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.