فرشته نجات
➷♡‧͙⁺˚*・༓☾ ☽༓・*˚⁺‧͙♡➷
#PART_2
#فرشته_نجات
ا/ت با دیدن هوای عجیب سئول بغض کرد و چشماشو بست اروم قطرهی اشکی از گوشهی چشمش ریخت که با خوردن قطرهی آب چشماشو باز کرد با دیدن اینکه سئول داره اینجوری باهاش هم دردی میکنه حالش بدتر شد دستشو از شیشه برد بیرون با برخورد هر قطرهی بارون حالش بدتر میشد ولی این حالو دوست داشت احساس خوبی داشت یه حسی بهش میگفت که قراره اتفاق خوبی براش بیفته بعد چند دقیقه چشماش گرم شد و خوابش برد
[ چند مین بعد ]
ویو ا/ت
چشمامو که باز کردم به ساعت روی دیوار نگاه کردم ساعت 00:10 شب بود توی یه اتاق خیلی بزرگ خوشگل بودم فکر کنم وقتی خواب بودم اوردنم توی این اتاق از روی تخت بلند شدم و شروع به کنکاش کردن اتاق شدم در کمد رو که باز کردم با کلی وسایل شکنجه مثل دستبند ، شلاق ، زنجیر ، و ...... رو به رو شدم
ناخداگاه پاهام سست شد عقب عقب رفتم که دستم خورد و گلدون رو میز افتاده شکست منم منم تعادلم رو از دست دادم و افتادم توی پام شیشه رفت و جیغم هوا شد خانم جانگ و چنتا دختر به سرعت وارد اتاق شدن خانم جانگ با نگرانی گفت
$ چی شده حالت خوبه
من که داشتم به خاطر سوزش و درد پام اخ و اوخ میکردم گفتم
+ خانم جانگ پام پام خیلی میسوزه
خانم جانگ با دخترا کمکم کردن که رو تخت بشینم خانم جانگ به دکتر زنگ زد تا بیاد پای منو پانسمان کنه
دکتر که امد امپول بی حسی بزنه به
ا/ت بادیدن امپول مثل بچه های دوساله جیغ کشید و با همون پای پر خون لی لی کنان فرار کرد و از اتاق خارج شد خانم جانگ که از این حرکت ا/ت خندش گرفته بود ولی جلوی خودشو گرفت که نخنده رفت دنبالش دید پشت لیا پناه گرفت خانم جانگ که نزدیک بود از خنده پاره بشه خودشو جمع و جور کرد و گفت
$ ا/ت سریع بیا اینجا ( با لحن جدی )
+ من نمیزارم اون امپول حتا به من نزدیک بشه
یه دفعه خانم جانگ یه چیزی دید که چشماش گرد شد و جوری تعظیم کرد که کم مونده بود سرش بخوره زمین که ا/ت و لیا سرشون رو صد و هشتاد درجه چرخوندن لیا با دیدن کسی که خانم جانگ بهش تعظیم کرده بود پر عشوه بهش نگاه کرد و بهش تعظیم کرد
ویو ا/ت
وقتی خانم جانگ تعظیم کرد سرم رو به طرفی که بهش تعظیم کرده بود چرخوندم یه پسر تقریبا 25 ساله که موهای فرفری و صورت قلبی شکلی داشت با بادیگاردش وایستاده بود
لیا اروم پایین لباسمو کشید و خیلی اروم گفت
لیا : هی تعظیم کن وگرنه واست دردسر میشه منم چون ادمی هستم که زیر بار زور نمیرم و به کسی تعظیم نمیکنم خیلی بلند و رس
+ من به کسی تعظیم نمیکنم
احساس کردم همهی نگاها روی من بود به خانم جانگ نگاه کردم دیدم داره عین افتاب پرست سرخ و سفید میشه
همون پسره که اسمشو نمیدونم ولی اینو میدونم که خیلی جذابه پوزخند صدا داری زد و گفت
_ خانم جانگ این دختر گستاخ کیه و چی شده
$ ا/ت یکی از تازه وارد های اینجاست
_ سوالمو کامل جواب ندادین چه اتفاقی افتاده چرا پاش خونیه
$ بر اثر یه اتفاق شیشه رفته توی پاش باید امپول بی حسی بزنه اما میترسه
_ یعنی از امپول میترسه ؟
$ اره
امد رو به روم وایستاد و گفت
_ از امپول میترسی
ا/ت که از اینکه بهش گفته بود گستاخ ازش ناراحت بود و علاقه ای به صحبت کردن با این پسر جوان نداشت گستاخانه توی چشماش زل زد و با حرس بهش نگاه کرد
ویو تهیونگ
انگار که باهام مسابقه زل زدن گذاشته بود حتا یکبارم پلک نزد منم کم نیاوردم همین طور که داشتم به عماق چشماش نگاه میکردم احساس کردم جسمش اسیر یک غم بزرگه در عماق نگاهش دختر بچه ای بود که اطرافیانش خنجر بزرگی در قلبش فروع کردن و قلبشو شکستن غرق نگاهش شدم غرق این اقیانوس ابی چشماش شدم چشمای این دختر بهم ارامش میده ارامشی که هیچ وقت نداشتمش با صدای بادیگاردم به خودم اومدم یه نگاه به پاش کردم خیلی خون ریزی کرده بود واقعا باید بخیه بخوره ولی بعید میدونم بزاره پس با یه پانسمان حلش میکنم با یه حرکت از روی زمین بلدش کردم دستو پا میزم تا بزارمش زمین
+ بزارم زمین بزارم زمین مرتیکه عوضی بزارم زمینننن
وارد اتاق شدم گذاشتمش روی مبل کتمو در اوردم دکمه های استینمو باز کردم و تاش دادم تا توی دست و پام نباشه بعد خودمم نشستم روی زمین پاشو گرفتم تا ببینم دقیقا چقدر زخمش عمیقه
شرایط
5 لایک 8 کامنت
امید وارم خوشت امده باشه بیبی
#PART_2
#فرشته_نجات
ا/ت با دیدن هوای عجیب سئول بغض کرد و چشماشو بست اروم قطرهی اشکی از گوشهی چشمش ریخت که با خوردن قطرهی آب چشماشو باز کرد با دیدن اینکه سئول داره اینجوری باهاش هم دردی میکنه حالش بدتر شد دستشو از شیشه برد بیرون با برخورد هر قطرهی بارون حالش بدتر میشد ولی این حالو دوست داشت احساس خوبی داشت یه حسی بهش میگفت که قراره اتفاق خوبی براش بیفته بعد چند دقیقه چشماش گرم شد و خوابش برد
[ چند مین بعد ]
ویو ا/ت
چشمامو که باز کردم به ساعت روی دیوار نگاه کردم ساعت 00:10 شب بود توی یه اتاق خیلی بزرگ خوشگل بودم فکر کنم وقتی خواب بودم اوردنم توی این اتاق از روی تخت بلند شدم و شروع به کنکاش کردن اتاق شدم در کمد رو که باز کردم با کلی وسایل شکنجه مثل دستبند ، شلاق ، زنجیر ، و ...... رو به رو شدم
ناخداگاه پاهام سست شد عقب عقب رفتم که دستم خورد و گلدون رو میز افتاده شکست منم منم تعادلم رو از دست دادم و افتادم توی پام شیشه رفت و جیغم هوا شد خانم جانگ و چنتا دختر به سرعت وارد اتاق شدن خانم جانگ با نگرانی گفت
$ چی شده حالت خوبه
من که داشتم به خاطر سوزش و درد پام اخ و اوخ میکردم گفتم
+ خانم جانگ پام پام خیلی میسوزه
خانم جانگ با دخترا کمکم کردن که رو تخت بشینم خانم جانگ به دکتر زنگ زد تا بیاد پای منو پانسمان کنه
دکتر که امد امپول بی حسی بزنه به
ا/ت بادیدن امپول مثل بچه های دوساله جیغ کشید و با همون پای پر خون لی لی کنان فرار کرد و از اتاق خارج شد خانم جانگ که از این حرکت ا/ت خندش گرفته بود ولی جلوی خودشو گرفت که نخنده رفت دنبالش دید پشت لیا پناه گرفت خانم جانگ که نزدیک بود از خنده پاره بشه خودشو جمع و جور کرد و گفت
$ ا/ت سریع بیا اینجا ( با لحن جدی )
+ من نمیزارم اون امپول حتا به من نزدیک بشه
یه دفعه خانم جانگ یه چیزی دید که چشماش گرد شد و جوری تعظیم کرد که کم مونده بود سرش بخوره زمین که ا/ت و لیا سرشون رو صد و هشتاد درجه چرخوندن لیا با دیدن کسی که خانم جانگ بهش تعظیم کرده بود پر عشوه بهش نگاه کرد و بهش تعظیم کرد
ویو ا/ت
وقتی خانم جانگ تعظیم کرد سرم رو به طرفی که بهش تعظیم کرده بود چرخوندم یه پسر تقریبا 25 ساله که موهای فرفری و صورت قلبی شکلی داشت با بادیگاردش وایستاده بود
لیا اروم پایین لباسمو کشید و خیلی اروم گفت
لیا : هی تعظیم کن وگرنه واست دردسر میشه منم چون ادمی هستم که زیر بار زور نمیرم و به کسی تعظیم نمیکنم خیلی بلند و رس
+ من به کسی تعظیم نمیکنم
احساس کردم همهی نگاها روی من بود به خانم جانگ نگاه کردم دیدم داره عین افتاب پرست سرخ و سفید میشه
همون پسره که اسمشو نمیدونم ولی اینو میدونم که خیلی جذابه پوزخند صدا داری زد و گفت
_ خانم جانگ این دختر گستاخ کیه و چی شده
$ ا/ت یکی از تازه وارد های اینجاست
_ سوالمو کامل جواب ندادین چه اتفاقی افتاده چرا پاش خونیه
$ بر اثر یه اتفاق شیشه رفته توی پاش باید امپول بی حسی بزنه اما میترسه
_ یعنی از امپول میترسه ؟
$ اره
امد رو به روم وایستاد و گفت
_ از امپول میترسی
ا/ت که از اینکه بهش گفته بود گستاخ ازش ناراحت بود و علاقه ای به صحبت کردن با این پسر جوان نداشت گستاخانه توی چشماش زل زد و با حرس بهش نگاه کرد
ویو تهیونگ
انگار که باهام مسابقه زل زدن گذاشته بود حتا یکبارم پلک نزد منم کم نیاوردم همین طور که داشتم به عماق چشماش نگاه میکردم احساس کردم جسمش اسیر یک غم بزرگه در عماق نگاهش دختر بچه ای بود که اطرافیانش خنجر بزرگی در قلبش فروع کردن و قلبشو شکستن غرق نگاهش شدم غرق این اقیانوس ابی چشماش شدم چشمای این دختر بهم ارامش میده ارامشی که هیچ وقت نداشتمش با صدای بادیگاردم به خودم اومدم یه نگاه به پاش کردم خیلی خون ریزی کرده بود واقعا باید بخیه بخوره ولی بعید میدونم بزاره پس با یه پانسمان حلش میکنم با یه حرکت از روی زمین بلدش کردم دستو پا میزم تا بزارمش زمین
+ بزارم زمین بزارم زمین مرتیکه عوضی بزارم زمینننن
وارد اتاق شدم گذاشتمش روی مبل کتمو در اوردم دکمه های استینمو باز کردم و تاش دادم تا توی دست و پام نباشه بعد خودمم نشستم روی زمین پاشو گرفتم تا ببینم دقیقا چقدر زخمش عمیقه
شرایط
5 لایک 8 کامنت
امید وارم خوشت امده باشه بیبی
۱۰.۱k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.