پارت 9 فصل 3 منه گناهکار
پارت 9 فصل 3 منه گناهکار
جانی ویو
رئیس : خب بعد از اون حادثه و فشار عصبی ای که بهش وارد شده قاطی کرده یعنی خب تعادل نداره دکتر گفت که بره بیرون و هوای تازه بخوره باهاش خوش رفتاری کنید ولی خب تقدیرش اینه نه میتونه بره بیرون نه باهاش خوش رفتاری بشه و این باعث شده بدتر بشه قبلا 2 روز یه بار این اتفاق میوفتاد الان روزی 3 بار اینطوری میشه
جانی : چرا باهاش این کارو میکنی
رئیس : چون تقدیرش اینه
جانی : این کارو باهاش نکن
رئیس: جانی تو نمیتونی توی کار من دخالت کنی یا باید بمیری یا به کارت تو اینجا ادامه بدی دیگه هم نمیتونی این دختره رو ببینی فهمیدی حالا هم برو
جانی : لطفا
رئیس : بسه زود باش
منو کشوند سمت اتاق و از تو کمد لباس و شلوار فرمم رو بهم داد
رئیس : لباساتو بپوش و مَرد توی سلول اتاق 3 رو بیار
بعدم رفت حتی نزاشت حرف بزنم اما نباید ا/تو تنها بزارم رفتم سمتش و دستشو گرفتم
رئیس : چی میخوای
جانی : اگه بزاری به سلول ا/تم برم این لباسو میپوشم اگرنه منو بُکُش
رئیس : چی داری میگی
جانی : اگه نمیزاری ا/تو ببینم منو بُکُش
رئیس : جانی دیوونه شدی
جانی : آره دیوونه شدم تو هم نکشی خودم خودمو میکشم
رئیس : این کارو نمیکنی
جانی : چرا میکنم
داشتم میرفتم سمت اتاق که صداش اومد
رئیس : باشه... باشه قبوله این کارو نکن
برگشتم سمتش
جانی : ممنونم
رفتم و لباسامو عوض کردم و به سمت سلول 3 رفتم تا ببرمش برای رئیس
شوگا ویو
بعد از اینکه اومدم خونه لباسامو عوض کردم و رفتم یه دوش گرفتم و نشستم رو تخت داشتم موهامو خشک میکردم که یه پیام به گوشیم اومد بعد از اینکه گوشیمو شکست یکی دیگه خریدم چون کارا بدون گوشیم انجام نمیشد گوشی رو برداشتم و روی پیام زدم
متن پیام
باهوش تر از اونی هستی که فکر میکردم ولی به هر حال دستت به ا/ت نمیرسه
پایان متن پیام
یعنی چی بهش پیام دادم،
شوگا : تو کی هستی
جواب نداد منتظر موندم که بازم پیام اومد
ناشناس : کسی که مرگ ا/تو میخواد
شوگا : ا/ت کجاس باهاش چیکار کردید
جواب نداد این چی داره میگه امکان نداره این کارو نمیکنن کجایی آخه کجایی
سرمو با دستام گرفتم و فکر کردم باید یه راهی باشه باید یه راهی باشه نباید اینجوری بشه نه نباید اتفاقی براش بیوفته توی این فکرا بودم که یه چیزی روی پام احساس کردم سرمو بالا اوردم و بهش نگاه کردم بانی بود بلاخره باهام دوست شد من بعد از رفتن ا/ت فقط بانی رو دارم اون تنها یادگاری ا/ته البته خودشم پیدا میکنم نمیزارم اتفاقی بیوفته بغلش کردم و گزاشتمش رو پام آروم بود میزاشت بهش دست بزنم انگار حس کرده که چقدر حالم بده نوازشش کردم
شوگا : تو هم دلتنگشی هوم؟ امیدوارم اتفاقی براش نیوفته بهت قول میدم پیداش کنم قول میدم ، برش داشتم و بردمش دم پنجره گزاشتمش پای پنجره و به بیرون زل زدم برف میومد ای کاش بودی ا/ت ای کاش اینجا بودی
ا/ت ویو
خواب نداشتم اصلا خوابم نمیومد انگار بهم کابل برق وصل کردن این آمپولایی که بهم میزنن نفسمو بند میاره نمیتونم درست نفس بکشم دارم خفه میشم همیشه اولش اینطوریه ولی روزی 3 بار بهم میزنن تا میام خوب بشم یکی دیگه توی بازوم میزنن امروز جانی اومد دلم براش تنگ شده بود ولی نباید نزدیکم میومد و متاسفانه بازم حمله اعصبی بهم دست داد ای کاش بازم بیاد ببینمش دلم خیلی براش تنگ شده روبه سقف خوابیده بودم و به سقف زل زده بودم که در باز شد به سمت در نگاه کردم خودش بود دوباره نگاهمو دادم به سقف
رئیس : غذاتو بخور
جواب ندادم
رئیس : زود باش
نشستم اومد و دستو پاهامو باز کرد
رئیس : زود باش
پاشدم وایسادم و ظرفو برداشتم و غذارو ریختم روش
یه سیلی بهم زد
رئیس : کی میخوای آدم بشی
داره شروع میشه باید خودمو کنترل کنم برگشتم سمتش و خنثی بهش نگاه کردم
از وقتی که از کما جون سالم به در بردم میزاره صورتشو ببینم
جانی ویو
رئیس : خب بعد از اون حادثه و فشار عصبی ای که بهش وارد شده قاطی کرده یعنی خب تعادل نداره دکتر گفت که بره بیرون و هوای تازه بخوره باهاش خوش رفتاری کنید ولی خب تقدیرش اینه نه میتونه بره بیرون نه باهاش خوش رفتاری بشه و این باعث شده بدتر بشه قبلا 2 روز یه بار این اتفاق میوفتاد الان روزی 3 بار اینطوری میشه
جانی : چرا باهاش این کارو میکنی
رئیس : چون تقدیرش اینه
جانی : این کارو باهاش نکن
رئیس: جانی تو نمیتونی توی کار من دخالت کنی یا باید بمیری یا به کارت تو اینجا ادامه بدی دیگه هم نمیتونی این دختره رو ببینی فهمیدی حالا هم برو
جانی : لطفا
رئیس : بسه زود باش
منو کشوند سمت اتاق و از تو کمد لباس و شلوار فرمم رو بهم داد
رئیس : لباساتو بپوش و مَرد توی سلول اتاق 3 رو بیار
بعدم رفت حتی نزاشت حرف بزنم اما نباید ا/تو تنها بزارم رفتم سمتش و دستشو گرفتم
رئیس : چی میخوای
جانی : اگه بزاری به سلول ا/تم برم این لباسو میپوشم اگرنه منو بُکُش
رئیس : چی داری میگی
جانی : اگه نمیزاری ا/تو ببینم منو بُکُش
رئیس : جانی دیوونه شدی
جانی : آره دیوونه شدم تو هم نکشی خودم خودمو میکشم
رئیس : این کارو نمیکنی
جانی : چرا میکنم
داشتم میرفتم سمت اتاق که صداش اومد
رئیس : باشه... باشه قبوله این کارو نکن
برگشتم سمتش
جانی : ممنونم
رفتم و لباسامو عوض کردم و به سمت سلول 3 رفتم تا ببرمش برای رئیس
شوگا ویو
بعد از اینکه اومدم خونه لباسامو عوض کردم و رفتم یه دوش گرفتم و نشستم رو تخت داشتم موهامو خشک میکردم که یه پیام به گوشیم اومد بعد از اینکه گوشیمو شکست یکی دیگه خریدم چون کارا بدون گوشیم انجام نمیشد گوشی رو برداشتم و روی پیام زدم
متن پیام
باهوش تر از اونی هستی که فکر میکردم ولی به هر حال دستت به ا/ت نمیرسه
پایان متن پیام
یعنی چی بهش پیام دادم،
شوگا : تو کی هستی
جواب نداد منتظر موندم که بازم پیام اومد
ناشناس : کسی که مرگ ا/تو میخواد
شوگا : ا/ت کجاس باهاش چیکار کردید
جواب نداد این چی داره میگه امکان نداره این کارو نمیکنن کجایی آخه کجایی
سرمو با دستام گرفتم و فکر کردم باید یه راهی باشه باید یه راهی باشه نباید اینجوری بشه نه نباید اتفاقی براش بیوفته توی این فکرا بودم که یه چیزی روی پام احساس کردم سرمو بالا اوردم و بهش نگاه کردم بانی بود بلاخره باهام دوست شد من بعد از رفتن ا/ت فقط بانی رو دارم اون تنها یادگاری ا/ته البته خودشم پیدا میکنم نمیزارم اتفاقی بیوفته بغلش کردم و گزاشتمش رو پام آروم بود میزاشت بهش دست بزنم انگار حس کرده که چقدر حالم بده نوازشش کردم
شوگا : تو هم دلتنگشی هوم؟ امیدوارم اتفاقی براش نیوفته بهت قول میدم پیداش کنم قول میدم ، برش داشتم و بردمش دم پنجره گزاشتمش پای پنجره و به بیرون زل زدم برف میومد ای کاش بودی ا/ت ای کاش اینجا بودی
ا/ت ویو
خواب نداشتم اصلا خوابم نمیومد انگار بهم کابل برق وصل کردن این آمپولایی که بهم میزنن نفسمو بند میاره نمیتونم درست نفس بکشم دارم خفه میشم همیشه اولش اینطوریه ولی روزی 3 بار بهم میزنن تا میام خوب بشم یکی دیگه توی بازوم میزنن امروز جانی اومد دلم براش تنگ شده بود ولی نباید نزدیکم میومد و متاسفانه بازم حمله اعصبی بهم دست داد ای کاش بازم بیاد ببینمش دلم خیلی براش تنگ شده روبه سقف خوابیده بودم و به سقف زل زده بودم که در باز شد به سمت در نگاه کردم خودش بود دوباره نگاهمو دادم به سقف
رئیس : غذاتو بخور
جواب ندادم
رئیس : زود باش
نشستم اومد و دستو پاهامو باز کرد
رئیس : زود باش
پاشدم وایسادم و ظرفو برداشتم و غذارو ریختم روش
یه سیلی بهم زد
رئیس : کی میخوای آدم بشی
داره شروع میشه باید خودمو کنترل کنم برگشتم سمتش و خنثی بهش نگاه کردم
از وقتی که از کما جون سالم به در بردم میزاره صورتشو ببینم
۵۵.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.