Ep8
Ep8
.........................(از دیده یوگیه هنو)
سری تکون دادم . از پنج سال پیش تا حالا سایه همش یکاری کرده بود تا روز به روز عاشق تر بشم
و هر شب تنها با یاد اون بخوابم .
خوب میدونستم عشقه و این هوس نیست
ولی سایه مثه یه ماهی شیطون از دستم لیز می خورد .
دفعه ی دومی که دیدمش و فمیدم هم کلاسیمه مثل دیوونه ها خوشحال شده بودم.
-میفهمی داری چیکار میکنی؟ اگه آسیب بیشتری بهت برسه چی؟
سایه: ببخشید .
-همین ببخشید . اگه دستت میشکست می خواستی چیکار کنی؟
سایه: یوگیوم من
-هیچی نگو . دکتر مگه بهت استراحت نداده . می خوام چند روزی بری خونه و
نیای دانشگاه . هیچ اتفاقیم قول میدم نیافته.
سایه : باشه!
اولین بار سایه بدون هیچ حرفی درخواستمو اجرا میکرد><
دستشو گرفتم
-امروزو بمون ... خودم حال بکهیونو میگیرم
راه افتادم برم ولی دستم که تو دستش بود و کشید
برگشتم سمتش
-چرا نمیای؟
اروم جلو اومدو بغلم کرد . لبخندی زدمو مطقابلا بغلش کردم
(وااااای آرامش وجودمـــــــــ)
از بغلم اومد بیرون .
-حالا بریم؟
سرشو تکون داد
-مظلوم شدن بهت نمیاد
جیون اومد پیشمون.
جیون: سریع بیاین جین یانگ می خواد درس بده
سایه : حالا که اینجا نیست شد جین یانگ هان؟
بعد افتاد دنبال جیون. کل راهورو صداشون برداشته بود.
بلاخره رسیدیم دم در کلاس.سایه برگشت سمت من.
سایه: اع جیونا . من باید یوگو ببرم بهداری
جیون:باش برو با شوهرت خوش بگزرون.
بعد جیم شد تو کلاس
سایه: دستم بهت نرسه
خندیدم. داخل بهداری سایه یریز به بکهیون و دارو دستش فحش میداد
دستشو کشید زیر چشمم
سایه:نگا چه بادمجونی در اومد
-بادمجون نیست نشانه مرد بودنه
سایه: زر نخور .
-مگه زرو می خورن؟
سایه:خدا حالا دستور زبان بهم یاد میدی؟
-من تسلیمم.ولی اگه میخوای اینو نبینی باید به حرفم عمل کنی!
سایه: باشه بابا من که گفتم باشه!
دستشو گذاشت رو خال زیر چشمم
سایه:خوبه زیر این چشت نیست...
..................................
اینم از این قسمت و باید بگم یه چند قسمتی یوگیوم اینا حضور ندارن!
پ.ن:این عکس چه خوفه
#فیک
.........................(از دیده یوگیه هنو)
سری تکون دادم . از پنج سال پیش تا حالا سایه همش یکاری کرده بود تا روز به روز عاشق تر بشم
و هر شب تنها با یاد اون بخوابم .
خوب میدونستم عشقه و این هوس نیست
ولی سایه مثه یه ماهی شیطون از دستم لیز می خورد .
دفعه ی دومی که دیدمش و فمیدم هم کلاسیمه مثل دیوونه ها خوشحال شده بودم.
-میفهمی داری چیکار میکنی؟ اگه آسیب بیشتری بهت برسه چی؟
سایه: ببخشید .
-همین ببخشید . اگه دستت میشکست می خواستی چیکار کنی؟
سایه: یوگیوم من
-هیچی نگو . دکتر مگه بهت استراحت نداده . می خوام چند روزی بری خونه و
نیای دانشگاه . هیچ اتفاقیم قول میدم نیافته.
سایه : باشه!
اولین بار سایه بدون هیچ حرفی درخواستمو اجرا میکرد><
دستشو گرفتم
-امروزو بمون ... خودم حال بکهیونو میگیرم
راه افتادم برم ولی دستم که تو دستش بود و کشید
برگشتم سمتش
-چرا نمیای؟
اروم جلو اومدو بغلم کرد . لبخندی زدمو مطقابلا بغلش کردم
(وااااای آرامش وجودمـــــــــ)
از بغلم اومد بیرون .
-حالا بریم؟
سرشو تکون داد
-مظلوم شدن بهت نمیاد
جیون اومد پیشمون.
جیون: سریع بیاین جین یانگ می خواد درس بده
سایه : حالا که اینجا نیست شد جین یانگ هان؟
بعد افتاد دنبال جیون. کل راهورو صداشون برداشته بود.
بلاخره رسیدیم دم در کلاس.سایه برگشت سمت من.
سایه: اع جیونا . من باید یوگو ببرم بهداری
جیون:باش برو با شوهرت خوش بگزرون.
بعد جیم شد تو کلاس
سایه: دستم بهت نرسه
خندیدم. داخل بهداری سایه یریز به بکهیون و دارو دستش فحش میداد
دستشو کشید زیر چشمم
سایه:نگا چه بادمجونی در اومد
-بادمجون نیست نشانه مرد بودنه
سایه: زر نخور .
-مگه زرو می خورن؟
سایه:خدا حالا دستور زبان بهم یاد میدی؟
-من تسلیمم.ولی اگه میخوای اینو نبینی باید به حرفم عمل کنی!
سایه: باشه بابا من که گفتم باشه!
دستشو گذاشت رو خال زیر چشمم
سایه:خوبه زیر این چشت نیست...
..................................
اینم از این قسمت و باید بگم یه چند قسمتی یوگیوم اینا حضور ندارن!
پ.ن:این عکس چه خوفه
#فیک
۴.۰k
۲۸ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.