چشم عسلت اگرچه سرسنگین است

چشم عسلت اگرچه سرسنگین است
بوسه ولی از کنج لبت شیرین است

گفتی که ز شعر هم به جایی نرسی
آخر چه کنم؟ تمام وسعم این است
دیدگاه ها (۱)

غم ندارمٖ که به بند تو گرفتار شدم غمم آنست که ترسم، کنی آزاد...

رفیق مهربان و یار همدمهمه کس دوست می‌دارند و من هم

هر مرض دارو و هر درد علاجی داردزخم تیر مژه را مرهم و داروئی ...

تـــو بیــــکرانه‌ی دریایی و مــن آن رودمکه درهوای ِ رسیدن ب...

﷽‌🌱گفتم: این رسم وفا با من مهجور نبودگفت: این عشق تو با شِکو...

🌱🍒پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیالیک شب تو را ز مرمر شعر آفری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط