https://telegram.me/nagofteha73 مادربزرگ رادیویِ قدیمیِ ر
https://telegram.me/nagofteha73 مادربزرگ رادیویِ قدیمیِ رو طاقچه رو
روشن کرد ؛
اخبار شبانگاهی...
رفت و نشست تو رخت خوابی که همیشه کنج اتاق پهن بود
الا موقع نماز!
از تو اتاق داشتم نگاش میکردم
پاشد موهای حنایی شو بست و رخت خوابشو جمع کرد!
ساعت دوازده شب!
رفت وضو گرفت،
از تو کابینت شمع برداشت و نشست رو به قبله
با عکسِ آقا بزرگ!
بغض گلوشو گرفته بود
ولی آروم صلوات میفرستاد و تسبیح میچرخوند...
نتونستم بخوابم
پاشدم رفتم پیشش ؛
گفتم ننه داری چیکار میکنی؟
گفت : یادِ حاج حسین افتادم
دلم هواشو کرده، آدم خوبی بود...
خشکم زده بود!
گفتم ننه پس چرا جاتو جمع کردی، چرا وضو گرفتی؟
گفت : عشق و انتظار حرمت داره، مثل عظمت خدا...
پاشو برو بخواب، هنوز زوده این حرفا برات.......
#واو_ر
#وحید_رضاخانی
روشن کرد ؛
اخبار شبانگاهی...
رفت و نشست تو رخت خوابی که همیشه کنج اتاق پهن بود
الا موقع نماز!
از تو اتاق داشتم نگاش میکردم
پاشد موهای حنایی شو بست و رخت خوابشو جمع کرد!
ساعت دوازده شب!
رفت وضو گرفت،
از تو کابینت شمع برداشت و نشست رو به قبله
با عکسِ آقا بزرگ!
بغض گلوشو گرفته بود
ولی آروم صلوات میفرستاد و تسبیح میچرخوند...
نتونستم بخوابم
پاشدم رفتم پیشش ؛
گفتم ننه داری چیکار میکنی؟
گفت : یادِ حاج حسین افتادم
دلم هواشو کرده، آدم خوبی بود...
خشکم زده بود!
گفتم ننه پس چرا جاتو جمع کردی، چرا وضو گرفتی؟
گفت : عشق و انتظار حرمت داره، مثل عظمت خدا...
پاشو برو بخواب، هنوز زوده این حرفا برات.......
#واو_ر
#وحید_رضاخانی
۸۸۵
۱۴ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.