شاید که ندانی غم ویران شدنم را

شاید که ندانی غم ویران شدنم را...

در برزخ این فاجعه مهمان شدنم را...

جنگیدن بی وقفه ی من هر شب و هر روز...

آنسوی اگرهای تو پنهان شدنم را...

هرگز تو نفهمیدی و رفتی که نبینی...

پیوند من و بهمن و گریان شدنم را...

بعد ازتو به آغوش خودم بوسه زدم تا...
 
کمتر بکشم درد زمستان شدنم را...

تقصیر نگاه من و اصرار خودت بود...

با ثانیه ها وارد بحران شدنم را...

بازنده ی این قصه ی پر درد منم من...

بیچاره نفهمید پشیمان شدنم را...

شاعر شده ام تا همه ی شهر بدانند...

دلدادگی و بی سروسامان شدنم را...
دیدگاه ها (۱۶)

#سکـوت_کـن_بگذار_بغـض_هایت_سربسـته_بماند_گاهـی_سبک_نشوی_سنگی...

#آنچه_دستت_داده_ام_نامش_دل_است_افسار_نه.گفته بودم بی تو می م...

#چه_فرقی_میکند_همیشه_نگاه_زنی_گره_خورده_به_آغاز_فصلی_سرد.......

تا کی بدوم سوی سرابی که تو باشیهر شب بپرم از دل خوابی که تو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط