سناریو بی بلید پارت ۱
رخواستی از بی بلید٠
موضوع: اگر یه پسر زیاد نزدیکمون بشه
کاراکتر ها: والت، شو، فیری، لویی، لین
والت:
با والت رفته بودید پارک،که والت رفت واستون خوزاکی بگیره که یکی از رقیب هاتو دید که ازش برده بودی
ا/ر(اسم رقیبت): یووو سلام ا/ت چان
تو: اوه سلام ا/ر(تو ذهنت:این اینجا چی میخواد؟)
که ا/ر دستشو انداخت دور کزدنت و شروع کرد باهات حرف زدن و هر گقدر سعی کردس از خودت دورش کنی نمی تونستی
والت: ام ا/ت چان زود باش قرار بود بریم یه جای مهم(یا کمی صدای بلند)
تو هم منظورشو گرفتی: اها اره راست میگی الان میام مگرنه دیرمون میشه
بعد از دور شدن
تو: وای والت نجاتم دادی😂داشت خفم میکرد!
شو:
یکی از همکلاسیای دوران مدرستو دیدی که زیاد ازش خودشت نمیومد و هی ازش دوری میکردی اما اون هی دنبال جلب توجه بود
تو پارک منتظر شو بودی که اون دوستتو دیدی: یو ا/ت چان
تو تو ذهنت: این هنوز دست از سر کچلم بر نداشته o(╥﹏╥)o
این هی خودشو بهت نزدیک میکرد، تو دور میشدی، هی میومد نزدیک تر، میرفتی اونور تر(یه لاس ریز هم میزد😂)
که یهو یکی دستشو گذاست رو شونه هم کلاسیت:شما کی باشی؟(و یکم دستشو فشار داد)
همکلاسیت: من دوست پسر ا/ت هستم شما؟
شو: از کی تاحالا ا/ت دوتا دوست پسر داره؟
همکلاسیت: (*꒦ິ⌓꒦ີ) عه..... من واسم یه کاری پیش اومده باید برم.......خدافظ ا/ت چان
تو: جررر😂اومده میگه دوست پسرمهههه😂شو: پسره ی احمق😂
فیری:
برای قرارتون با فیری داشتی به سمت جنگل میرفتی که یکی از دوستای قدیمیتو دیدی که چندبار بهت درخواست داده بود اما ردش کرده بودی: اوه ا/ت چان خیلی وقته ندیدمت
تو: o(╥﹏╥)o اوه سلام (لبخند مصنوعی)
ا/پ(اسم پدصگش😂): میخوام راجب یه چیزایی باخات صحبت کنم
تو: اوه خب من الان یه کاری دلرم ایشالا بعدا
ا/پ: زیاد طول نمیکشه،حب.. چرا خی ردم میکنی مکه چی کم دارم؟
تو: ببین به زور که نمیشه بیام بگم منم دوست دارم (T_T)
ا/پ: چرا میشه و اومد تا فاصله ی صورتشو باهات کم کنه که یه مشت خورد تو صورتش
فیری: و اونوقت شما کی باشی؟(دستای مشت کرده و برجستگی رگ ها)
تو: یا ابلفضل......
که فیری دستتو گرفت و از اونجا دورت کرد: اون کی بود توضیح میدی؟
تو هم همه چیو توضبح دادی
فیری: ( T_T)باشه بیا بریم سر قرارمون
البته بماند بعدا چقدر اون فرد رو کتک زد
لویی:
یکی از دوست های قدیمیتو دیده بودی، داشتی باهاش صحبت میکردی که متوجه نشدی هی داره فاصلشو باهات کم میکنه، لویی هم از اونور خسته از تمرین برگشته بود و با دیدن اون صحنه بشدت عصبانی شد
(๑•﹏•) هیع پسره خوبی بود
و بدبهتو شروع کرد به زدن که با بدختی از دوستت جداش کردی: لوییی ولش کن الان میکشیش (ᗒᗩᗕ)
بعد از اون دیگه نزاشت تنهایی بدون خودش بری جایی ❛ ~ ❛
لین:
میدونستی خوشش نمیاد به یه پسر زیادی نزدیک شی
منتظر لین بودی که باهم برین خونه که برادر یکی از دوستات میخواست برای تولد دوستت ازت مشورت بگیره، شروع کردین صخبت کردن و اینا، دیدی لین داره با یه میلهدو یه هاله نیلی بزذگ میاد سمتتون
تو: عاعاعاعاعا میبینی چیشد من یه کاری واسم پیش اومده باید برم خدافظظظ!
که رفتی سثت لین و میلرو ازش گرفتی: اروم باش فقط برادر دوستم بود ازم مشورت میخواست
البته باید بگم تو تولد دوستت اینقدر به برادر دوستت بد نگاه کرد که بدبخت تو خودی ر. ید😂😂
خب چطور بود؟ میخوام از این به بعد فعالیت هامو بیشتر میکنم👍🏻💝
موضوع: اگر یه پسر زیاد نزدیکمون بشه
کاراکتر ها: والت، شو، فیری، لویی، لین
والت:
با والت رفته بودید پارک،که والت رفت واستون خوزاکی بگیره که یکی از رقیب هاتو دید که ازش برده بودی
ا/ر(اسم رقیبت): یووو سلام ا/ت چان
تو: اوه سلام ا/ر(تو ذهنت:این اینجا چی میخواد؟)
که ا/ر دستشو انداخت دور کزدنت و شروع کرد باهات حرف زدن و هر گقدر سعی کردس از خودت دورش کنی نمی تونستی
والت: ام ا/ت چان زود باش قرار بود بریم یه جای مهم(یا کمی صدای بلند)
تو هم منظورشو گرفتی: اها اره راست میگی الان میام مگرنه دیرمون میشه
بعد از دور شدن
تو: وای والت نجاتم دادی😂داشت خفم میکرد!
شو:
یکی از همکلاسیای دوران مدرستو دیدی که زیاد ازش خودشت نمیومد و هی ازش دوری میکردی اما اون هی دنبال جلب توجه بود
تو پارک منتظر شو بودی که اون دوستتو دیدی: یو ا/ت چان
تو تو ذهنت: این هنوز دست از سر کچلم بر نداشته o(╥﹏╥)o
این هی خودشو بهت نزدیک میکرد، تو دور میشدی، هی میومد نزدیک تر، میرفتی اونور تر(یه لاس ریز هم میزد😂)
که یهو یکی دستشو گذاست رو شونه هم کلاسیت:شما کی باشی؟(و یکم دستشو فشار داد)
همکلاسیت: من دوست پسر ا/ت هستم شما؟
شو: از کی تاحالا ا/ت دوتا دوست پسر داره؟
همکلاسیت: (*꒦ິ⌓꒦ີ) عه..... من واسم یه کاری پیش اومده باید برم.......خدافظ ا/ت چان
تو: جررر😂اومده میگه دوست پسرمهههه😂شو: پسره ی احمق😂
فیری:
برای قرارتون با فیری داشتی به سمت جنگل میرفتی که یکی از دوستای قدیمیتو دیدی که چندبار بهت درخواست داده بود اما ردش کرده بودی: اوه ا/ت چان خیلی وقته ندیدمت
تو: o(╥﹏╥)o اوه سلام (لبخند مصنوعی)
ا/پ(اسم پدصگش😂): میخوام راجب یه چیزایی باخات صحبت کنم
تو: اوه خب من الان یه کاری دلرم ایشالا بعدا
ا/پ: زیاد طول نمیکشه،حب.. چرا خی ردم میکنی مکه چی کم دارم؟
تو: ببین به زور که نمیشه بیام بگم منم دوست دارم (T_T)
ا/پ: چرا میشه و اومد تا فاصله ی صورتشو باهات کم کنه که یه مشت خورد تو صورتش
فیری: و اونوقت شما کی باشی؟(دستای مشت کرده و برجستگی رگ ها)
تو: یا ابلفضل......
که فیری دستتو گرفت و از اونجا دورت کرد: اون کی بود توضیح میدی؟
تو هم همه چیو توضبح دادی
فیری: ( T_T)باشه بیا بریم سر قرارمون
البته بماند بعدا چقدر اون فرد رو کتک زد
لویی:
یکی از دوست های قدیمیتو دیده بودی، داشتی باهاش صحبت میکردی که متوجه نشدی هی داره فاصلشو باهات کم میکنه، لویی هم از اونور خسته از تمرین برگشته بود و با دیدن اون صحنه بشدت عصبانی شد
(๑•﹏•) هیع پسره خوبی بود
و بدبهتو شروع کرد به زدن که با بدختی از دوستت جداش کردی: لوییی ولش کن الان میکشیش (ᗒᗩᗕ)
بعد از اون دیگه نزاشت تنهایی بدون خودش بری جایی ❛ ~ ❛
لین:
میدونستی خوشش نمیاد به یه پسر زیادی نزدیک شی
منتظر لین بودی که باهم برین خونه که برادر یکی از دوستات میخواست برای تولد دوستت ازت مشورت بگیره، شروع کردین صخبت کردن و اینا، دیدی لین داره با یه میلهدو یه هاله نیلی بزذگ میاد سمتتون
تو: عاعاعاعاعا میبینی چیشد من یه کاری واسم پیش اومده باید برم خدافظظظ!
که رفتی سثت لین و میلرو ازش گرفتی: اروم باش فقط برادر دوستم بود ازم مشورت میخواست
البته باید بگم تو تولد دوستت اینقدر به برادر دوستت بد نگاه کرد که بدبخت تو خودی ر. ید😂😂
خب چطور بود؟ میخوام از این به بعد فعالیت هامو بیشتر میکنم👍🏻💝
۸.۰k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.