وای از آن روزی که ما دل را به دنیا باختیم

‌ وای از آن روزی که ما، "دل" را به "دنیا" باختیم
خانه مان را، روی "تار عنکبوتی" ساختیم

یادمان رفت آن زمانی را، که "آدم" بوده ایم
چهره خود را درون آینه نشناختیم

وای از آن روزی که "خودخواهی"، گریبانگیر شد
بی محابا، سوی تخریب ِ "شرافت" تاختیم

حرمت "انسان"، شکستیم و بدون دلهره
پیکر بی جان او را، زیر پا انداختیم

گور خود را با دو دست خویش، کندیم و بر آن
نوحه خواندیم و به ترحیم و عزا پرداختیم

دیر فهمیدیم با "خود"، ما چه کردیم و چه شد
ما "شرافت" ، "آدمیت" ، ما "خدا" را باختیم...
دیدگاه ها (۵)

من دلم می خواهد ساعتی غرق درونم باشم!! عاری از عاطفه ها ت...

#تقدیم_تویه ترانه هست تو قلبم که هنوز نخونده موندهفکر خوندن ...

این‌شعله‌های شعر،این‌حرف‌های داغ،غیر از شرار آتش پنهان خلق چ...

ای صبح دمت گرم چقدر ناز و قشنگی الحق که صفا بخش دل خسته ی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط