تو خودت می دانی

تو خودت می دانی
با تو عمریست ،
در آوار غم و بی نفسی مدفونم
تن من می لرزد ،
نه که از لرزش مشهور زمین
و نه از سردی فصلی که گذشت ...
که از این سردی بی مهری تو می لرزد ،
دل آواره که یک عمر پریشان تو بود
دیدگاه ها (۱)

خودم را بسته ام به شعر وگرنه نبودنت دردی نیست که از سرم باز...

شروع قصه یادم نیستبلا از آسمون اومدنگام کردی و بعد از توجنون...

عشق مرا دوباره بازی داد #علیرضا_آذر

شعر فقط بهانه اسدارم بلند بلند به تو فکر میکنم...

شده ام در قفس خاطره ها زندانیدردم این است که هم دردی و هم در...

ای دل غمگین به هجر یار عادت می کنیبیخود از غم دم مزن با هر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط