دلم دیدار میخواهد
دلم دیدار میخواهد
از آنها که بی هوا در گوشه ای از شهر
به دور از هر گزند و تلخی
جدا از هر خاطره یِ نامفهوم و خاکستری
بیایم جلویِ چشمهایت
با شک و دودِلی بپرسم:
ببخشید فلانی؟
آه که چقدر دلتنگتان بودم.
آغوشم را باز کنم
با فریاد بگویَم:
بلاخره پیدایت کردم همتایِ بی همتایِ من،
دلم میخواهد همان جا همه ی وجودم چشم شَود،
گوش شوَم برای صدایت.
مهربان شوم برای دیدنت.
چشم شوم برای همیشگی بودنت،
تا بمانی.
انقدر که یادم برود سالهاست که از من دوری!
از آنها که بی هوا در گوشه ای از شهر
به دور از هر گزند و تلخی
جدا از هر خاطره یِ نامفهوم و خاکستری
بیایم جلویِ چشمهایت
با شک و دودِلی بپرسم:
ببخشید فلانی؟
آه که چقدر دلتنگتان بودم.
آغوشم را باز کنم
با فریاد بگویَم:
بلاخره پیدایت کردم همتایِ بی همتایِ من،
دلم میخواهد همان جا همه ی وجودم چشم شَود،
گوش شوَم برای صدایت.
مهربان شوم برای دیدنت.
چشم شوم برای همیشگی بودنت،
تا بمانی.
انقدر که یادم برود سالهاست که از من دوری!
۷۱۵
۲۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.